تحامل

معنی کلمه تحامل در لغت نامه دهخدا

تحامل. [ ت َ م ُ ] ( ع مص ) تحامل در امر و به امر؛ بخود گرفتن کار را بمشقت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) : عوام از تحامل فضول در ابواب تعامل دست بداشتند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 439 ). || تحامل برکسی ؛ چسبیدن در خصومت و آنچه بدان ماند. ( زوزنی ). کار فرمودن کسی را فوق طاقت وی و ستم کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ستم و جور و بیعدالتی کردن بر کسی و واداشتن او را به کاری که توانائی آنرا نداشته باشد. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). بار کردن بر کسی آنچه توانایی او را ندارد. ( شرح قاموس ). || تحامل زمان از کسی ؛ اعراض کردن زمان از وی و ربودن مال وی. ( اقرب الموارد ). || تحامل به کسی ؛ روی آوردن به وی به دولتی. || گران رفتن شیخ در رفتار خود. || چیزی را بمشقت بر نفس خود تحمیل کردن. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || بخود گرفتن بار را به اجرت : انطلق احدنا الی السوق فتحامل. ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ، اِ ) مشقت. سختی :
قَدّم چون تیر بود و چفته کمان کرد
تیر مرا، تیر و دی برنج و تحامل.ناصرخسرو ( دیوان ص 258 ).

معنی کلمه تحامل در فرهنگ معین

(تَ مُ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - رنج کار سختی را پذیرفتن . ۲ - بیش از توان کسی از او کار کشیدن . ۳ - مشقت ، رنج .

معنی کلمه تحامل در فرهنگ عمید

۱. با مشقت و سختی امری را بر عهده گرفتن.
۲. کینه در دل گرفتن.
۳. بیش از طاقت کسی کاری بر او تحمیل کردن.

معنی کلمه تحامل در فرهنگ فارسی

۱- ( مصدر ) حمل کردن عصیان بر خصم . ۲- کی را بر کاری دور از طاقت وا داشتن .

معنی کلمه تحامل در ویکی واژه

رنج کار سختی را پذیرفتن.
بیش از توان کسی از او کار کشیدن.
مشقت، رن

جملاتی از کاربرد کلمه تحامل

(آن گاه گوییم که این سه نوع موجود به ثواب خویش رسند، و لیکن ثواب ایشان بر حسب تفاوت نصیب ایشان از این نفس متفاوت است و هر چه از این مثابان ثواب او کمتر است، دایم تر است و هر چه ثواب او بیشتر است، رسیدن آن بدان به کوشش است و راه او سوی طلب آن ثواب با خطر است. اعنی مر طبایع را وجود است بی هیچ لذتی، لاجرم آن نر او را حاصل است بی خطری بدان یک حرکت مفرد که گفتیم، باز مر نبات را با لذت وجود لذت غذا و افزایش و زایش است، و لیکن ببایدش کوشیدن و به کاربستن خاص حرکت خویش اندر غذا کشیدن و مر او را آفات است که از آن بازداردش، چو بریده شدن خاک و آب از او و افراط آن بر او و بریدن کرم مر بیخ او را و جز آن از تحامل آتش یا تحامل برد بر او، و باز مر حیوان را با لذت وجود و لذت غذا و زایش، لذت خواست و شناخت جفت و دشمن خویش و انتقال از جایی به جایی و یافتن طعم ها و جز آن است، و لیکن نیز مر او را بیشتر از نبات باید کوشیدن اندر طلب کردن غذا و جفت خویش که آن مر او را چو غذا و جفت نبات حاصل نیست، و آفات او نیز از آفات نبات بیشتر است، و لیکن آلتش نیز از بهر نگاهداشت مر خویش را از آفت ها بیشتر از آلت نبات است، از حرکت انتقالی به دست و پای که بدان از دشمن بگریزد و چنگ و دندان که بدان کارزار کند و جز آن. و امید رسیدن مر این هر سه موجود را به آرزوهای خویش که آن ثواب های ایشان است و مواظبت هر یکی از ایشان مر حرکتی را که بدان مخصوص است، دلیل است بر امید ایشان و ثواب و ترسیدن ایشان از عقاب خویش. و اگر هر موجودی بر حسب آن نصیب که از اثر نفس یافته است بکوشد و مر آن حرکت خاص خویش را کار بندد، به ثواب خویش برسد. و بر عکس این، هر موجودی که از کاربستن خاص حرکت خویش باز ایستد، ثواب را نیابد، اعنی اگر نبات مر حرکت خویش را اندر اغتذا و افزایش و زایش کار نبندد، ثواب خویش را از بقا و تولید نیابد. و هم این است سخن اندر حیوان که اگر حرکات خاص خویش را کار نبندد، به ثواب خویش نرسد از یافتن لذت حسی و بقای نوع خویش به زایش که او ثواب اوست.)
قدم چون تیر بود چفته کمان کرد تیر مرا تیر و دی به رنج و تحامل
اَلنَّارَ وَ لاَلعَارَ گفته‌اند، چه واجب آید سرزده‌ی اضدادِ جایر بودن و بر مضرّتِ ضرایر صبر کردن و با یارانِ دونِ خؤون، بخلافِ طبع بسر بردن؟ ع، فِی طَلعَهِٔ الشَّمسِ مَا یُغنِیکَ عَن زُحَلِ. » بط گفت: « هرچ می‌گویی قضیّه‌ی وفاق و نتیجه‌ی کرم و اشقاق است لیکن مرد را تا چهار زن در عقدِ نکاح مباح است و او درین عزیمت به رخصتِ شرع تمسّک دارد. فَانکِحُوا مَا طَابَ لَکُم مِنَ النِّسَاءِ مَثنَی وَ ثُلَاثَ وَ رُبُاعَ و او مردی پیش‌بین و دوراندیش و پاکیزه‌رای باشد و از سرِّ اشارتِ فَاِن خِفتُم اَلَّا تَعدِلُوا فَواحِدَهًٔ باخبر. اگر ندانستی که جمع میان هر دو ضدّین می‌تواند کردن و راهِ عدالت و نصفت نگاه‌داشتن و بر سازگاریِ ما و راستکاریِ خویش وثوق نداشتی، این اندیشه در پیش فکر نگرفتی، چه شمشیر دودستی، مردانِ مرد توانند زد؛ و رطلِ دوگانه به مزاجِ قوی توانند خورد و آنک در محاربتِ خود را قادر نداند، با دو خصم روی به پیکار ننهد و آنک در طریقِ سباحت سخت چالاک نباشد، در معبرِ جیحون دوجرّه بر پای خود نبندد و اگر مثلاً آنک او را قرینِ من می‌گرداند، به مضادّتِ اقران پیش آید و با من طریقِ حیف و تحامل سِپَرد، من تحمّلِ او واجب بینم و اِذَا عَزَّ اَخُوکَ فَهُن کاربندم.» روباه گفت: « چون تعریض و تلویح سود نمی‌دارد و آنچ حقیقتِ حالست، صریح می‌باید گفت. بدانک این شوهر ترا به میلِ طبع، سویِ جوانی دیگر از خود تازه‌تر متّهم می‌دارد و این خیال، پیشِ خاطر نهاده‌است که تو دل ازو برگرفته‌ای و من چندانک طهارتِ عرض تو نمودم و ازالتِ خبثِ آن صورت کردم، سودمند نیامد و خود چنین تواند بود. »
شتر گفت: شنیدم که مردی تنها براهی میرفت، در طریقِ مقصد هیچ رفیقی جز توفیق سیرت نیکو و اعتقادِ صافی که داشت، نداشت و دفعِ اذایِ قاصدان را هیچ سلاح جز دعا و اخلاص با او نبود. گرگی ناگاه پیشِ چشم او آمد. اتّفاقاً درختی آنجا بود، بر آن درخت رفت، نگاه کرد، بر شاخِ درخت ماری خفته دید؛ اندیشید که اگر از اینجا بانگی زنم، این فتنه از خواب بیدار گردد و درمن آویزد و اگر فرو روم، مقامِ مقاومت گرگ ندارم؛ بحمدالله درختِ ایمان قویست. دست در شاخِ توکّل زنم و بمیوهٔ قناعت که ازو می‌چینم. روزگار بسر میبرم، ع، تا خود چه شود عاقبتِ کار آخر. وَ اَکثَرُ اَسبَابِ النَّجَاحِ مَعَ الیَأسِ. چون این اندیشه بر خود گماشت، ناگاه برزگری از دشت درآمد. چوب‌دستی که سرکوفتِ ماران گرزه و گرگانِ ستنبه را شایستی در دست؛ گرگ از نهیبِ او روی بگریز نهاد. مرد فرود آمد و سجدهٔ شکر بگزارد و روی براه آورد. و این فسانه از بهر آن گفتم که دانی که با نرم و درشتِ عوارضِ ایّام ساختن و دل بر دادهٔ تقدیر نهادن هر آینه مؤدّی بمقصود باشد و با خادم و مخدوم بهر نیک و بد سازگار بودن و در پایهٔ زیرین مساهلت نشستن و بمنزلِ تحامل فرود آمدن و برفق و تحمّل سفینهٔ صحبت را بکنار آوردن عاقبتی حمید و خاتمتی مفید دارد.