تثقیل
معنی کلمه تثقیل در فرهنگ معین
معنی کلمه تثقیل در فرهنگ عمید
معنی کلمه تثقیل در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه تثقیل
بِما کانُوا یَکْذِبُونَ. بتخفیف و تثقیل هر دو خواندهاند، تخفیف قرائت کوفی است و تثقیل قرائت باقی. بتخفیف دو معنی دارد: یکی آنست که ایشان را عذابی دردنمای است بآنچه دروغ گفتند که رسول و پیغام حق دروغ است. معنی دیگر بآن دروغ که میگفتند با مؤمنان که ما گرویدگانیم و در باطن خلاف آن داشتند. و بتثقیل معنی آنست که ایشان را عذاب است بآنچه رسول را دروغ زن گرفتند و قرآن را بدروغ داشتند. و گفتهاند «من کذب علی اللَّه فهو کفر و من کذب علی النبیّ فهو کفر و من کذب علی النّاس فهو خدیعة و مکر» و قال النبیّ (ص). «ایّاکم و الکذب مجانب الایمان.»
و عن ابن عباس اذا القوا فی باب من ابواب جهنم تضایق علیهم کتضایق الزجّ فی الرمح. فالاسفلون یرفعهم اللهب، و الاعلون یخفضهم اللهب. فیزدحمون فی تلک الأبواب الضیّقة. قرأ ابن کثیر ضیقا ساکنة الیاء، و الوجه انّه مخفّف من ضیق بالتثقیل کهین و لین اذا خفّفا من هیّن و لیّن و لهما لغتان. و قرأ الباقون ضیّقا مشدّدة الیاء و هو فیعل من الضیق و هو وصف للمکان و هو الاصل الذی خفّف منه ضیق. مُقَرَّنِینَ یعنی مصفّدین، قد قرنت ایدیهم الی اعناقهم فی الاغلال. و قیل مقرّنین مع الشیاطین الذین اضلّوهم لیکونوا قرناءهم فی العذاب کما کانوا قرناء هم فی الکفر. دَعَوْا هُنالِکَ ثُبُوراً الثبور المصدر ای یقولون ثبرنا ثبورا. و قیل هو دعاؤهم بالنّدم: یا ثبوراه! یا ویلتاه! و الثبور الهلاک کانّهم قالوا یا هلاکاه. و فی الحدیث: «اول من یکسی من اهل النار ابلیس ثوبا من نار یوضع علی حاجبیه فیقدم حزبه و هو یقول و اثبوراه و یجیبونه واثبورهم فتقول لهم الملایکة: لا تَدْعُوا الْیَوْمَ ثُبُوراً واحِداً وَ ادْعُوا ثُبُوراً کَثِیراً، ای هلاککم اکثر من ان تدعوا مرة واحدة فادعوا ادعیة کثیرة.
مصدرین و هما الاعذار و الانذار و لیسا بجمع فیثقلا. و قرأ روح عن یعقوب و الولید عن اهل الشام: بالتّثقیل و التّحریک فیهما. و الباقون بتخفیف الاولی و تثقیل الثّانیة و هما لغتان. عن ابن عباس فی قوله عزّ و جلّ عُذْراً أَوْ نُذْراً قال: یقول اللَّه عزّ و جلّ یا ابن آدم انّما أمرّضکم لا ذکرکم و امحّص به ذنوبکم و اکفّر به خطایاکم و انا ربّکم اعلم انّ ذلک المرض یشتدّ علیکم و انا فی ذلک معتذر الیکم.
بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ حجازی و بصری بتخفیف خوانند، و این اختیار بو عبیده است و باقی قرّاء بتثقیل خوانند، و این اختیار بو حاتم است. اگر بتخفیف خوانی اشارت بفضیلت متعلّمانست، و اگر بتثقیل خوانی تفضیل و نواخت معلّمانست.
در حال مرد از بازرگان ببرد. گفت: خواهم که جمله آب این دریا را که در پیش ماست، به یک شربت بخوری. بازرگان متحیر فرو ماند و جوابی شافی نداشت. مردمان گرد آمدند و این مرد بازرگان، سرخ و کبود چشم بود. مردی سرخ کبود یک چشم بیامد و چنگ در وی زد که تو یک چشم من بدزدیدی، بازده یا قیمت یک چشم من بده. دیگری بیامد و پاره ای سنگ رخام پیش او انداخت و گفت: مرا ازین سنگ پیراهن و ازاری بدوز یا بهای آن بده و این خصومت و مجادلت در هم پیوست و به تطویل و تثقیل ادا کرد. خبر به گنده پیر رسید، بیرون دوید و گفت: او را به من سپارید تا من ضمان کنم و بامداد به شما دهم که امروز دیرست تا فردا به حاکم روید. آن جماعت، بازرگان را به گنده پیر سپردند و او را در عهده ضمان آورد. بازرگان با هزار تیمار چون بوتیمار، پژمان و اندوهگین به خانه آمد. اشک رنگین از فواره چشم می بارید و انگشت حسرت می خایید و می گفت:
کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ ای هم فی قلّة تفقّههم و عدم عقلهم و تدبّرهم. خُشُبٌ منصوبة ممالة الی الجدار. یقال: اسندت الشّیء اذا املته. التثقیل للتّکثیر و اراد انّها لیست باشجار تثمر و لکنّها خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ الی حائط. و قیل: اراد بالخشب المسنّدة الّتی تأکّلت اجوافها تری صحیحة من بعید و هی خاویة متأکّلة، ای هم اشباح خاویة و اجسام عن المعنی خالیة. قرأ ابو عمرو و الکسائی خُشُبٌ بسکون الشین جمع خشبة کبدنة و بدن. قرأ الباقون بضمّ الشین کثمرة و ثمر. وفی الخبر: «مثل المؤمن کمثل الخامة من الزّرع تمیّلها الرّیح مرّة هکذا و مرّة هکذا. و مثل المنافق مثل الارزة المجذیة علی الارض حتّی یکون انجعافها بمرّة.
طرار گفت: صندل باز دهم. بازرگان گفت. صندل ملک تست و مرا به حکم شرع و معاملت، بها بر تو واجب است. آنچه پذیرفته ای برسان و ابرام از مجلس قاضی منقطع گردان. چون منازعت به تطویل کشید و مجادلت به تثقیل انجامید، حاکم به وجه تشفع با هزار تضرع بر هزار دینار صلح کرد که طرار به بازرگان دهد و دست ازین خصومت بدارد و صندل بگیرد و هم برین منوال این احوال به آخر رسید. هر یک سخنی می گفتند و جوابی می شنیدند و آخر الامر با هزار گفتار بر سه هزار دینار قرار دادند که این جماعت بدهند و ازین بلا برهند. بازرگان زر بستد و صندل در قبض آورد و به بهای تمام بفروخت و گنده پیر و حاکم را هدیه های بسیار داد و با نعمتی فاخر و غنیمتی وافر روی به وطن معهود و مقر مالوف آورد. این سه کس از من زیرکتر بودند. پادشاه چون بلاغت براعت و فصاحت و فساحت او بدید، خدای را سجده حمد آورد و گفت:
پس هر یکی از یاران و همکاران زبان بتلطف بیاراستند و موجب این تفریق از وی باخواستند، آن مجادله بتطویل رسید و آن مکالمه بتثقیل کشید.
أَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ أُکُلَها ضِعْفَیْنِ ابن کثیر و نافع و ابو عمرو أُکُلَها بسکون و تخفیف خوانند، دیگران بتثقیل. و معنی هر دو یکسانست، میگوید چون باران قوی بآن بستان رسد میوه و بر دو چندان دهد که دیگر جایها.
از آن نویسم کمتر ، که خدمتی دانم نگاه داشتن مجلس تو از تثقیل