تأذی

معنی کلمه تأذی در لغت نامه دهخدا

تأذی. [ ت َ ءَذْ ذی ] ( ع مص ) آزرده شدن. ( منتهی الارب ) ( زوزنی ) ( دهار ) ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ). رنج کشیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). اذیت دیدن. ( فرهنگ نظام ). رنجش. رنجیدن. رنجیدگی. رنج بردن.

معنی کلمه تأذی در فرهنگ معین

( تأذی ) (تَ أَ ذّ ) [ ع . ] (مص ل . ) آزرده شدن ، آزار دیدن .

معنی کلمه تأذی در فرهنگ عمید

اذیت شدن، آزار دیدن، آزرده شدن.

معنی کلمه تأذی در فرهنگ فارسی

۱- ( مصدر ) آزردن آزرده شدن اذیت دیدن . ۲- ( اسم ) آزردگی.

معنی کلمه تأذی در ویکی واژه

آزرده شدن، آزار دیدن.

جملاتی از کاربرد کلمه تأذی

و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «مومن نیست کسی که طعنه زن و لعن کن و فحش گوی و هرزه زبان است» و نیز فرمودند که «بهشت حرام است بر هر فحش دهنده» و در روایت دیگر از آن سرور مروی است که «هرزه گوئی و پرده دری از شعبه‌ای نفاق است» و نیز از آن حضرت منقول است که «چهار نفرند که اهل دوزخ از آنها متأذی اند: یکی از آنها مردی خواهد بود که پیوسته چرک از دهان او جاری خواهد بود، و آن کسی است که در دنیا فحش گوی بوده» و نیز از آن جناب مروی است که «بهشت حرام است بر هر فحاش هرزه گوی کم حیائی که باک نداشته باشد از اینکه هرچه بگوید و از هر چه از برای او بگویند و چنین شخصی را اگر تفتیش و تفحص کنی و به حقیقت امر او بر خوری یا ولد الزنا است، یا نطفه پدرش با نطفه شیطان ممزوج شده، و این شخص به وجود آمده» یعنی در وقت معاشرت و مجامعت پدرش، شیطان نیز در جماع با او شریک شده و در حدیثی دیگر است که «هرگاه ببینی مردی را که مضایقه ندارد از اینکه هر چه بگوید و هر چه درحق او بگویند، بدانید که او ولد الزنا است، یا به شراکت شیطان هم رسیده» و نیز از آن جناب مروی است که «از جمله بدان و اشرار بندگان خدا کسی است که مردم به جهت فحش گفتن او از همنشینی او کراهت داشته باشند» و مروی است از آن حضرت که «دشنام دادن به مومن، فسق است و کشتن او کفر است و غیبت او معصیت است و حرمت مال او مثل حرمت خون اوست» و فرمود که «بدترین مردم نزد خدا در روز قیامت کسانی هستند که مردم آنها را اکرام و احترام کنند از بیم شر ایشان» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که «از جمله علامات شراکت شیطان در نطفه آدمی، که هیچ تشکیکی در آن نیست این است که آدمی فحاش باشد و باکی نداشته باشد از آنچه بگوید و از آنچه به او بگویند» و نیز آن حضرت فرمودند که «هر که مردم از زبان او بترسند، او در آتش خواهد بود» «و دشمن ترین مخلوقات خدا در نزد خدا بنده ای است که مردم از زبان او حذر نمایند» و از حضرت کاظم علیه السلام پرسیدند از حال دو نفر که یکدیگر را دشنام می دادند فرمودند که «هر کدام ابتدای به دشنام کرده اند ظالم ترند و گناه هر دو بر اوست، مادامی که آن دیگری تعدی و زیاده روی به او نکند» و مخفی نماند که حقیقت فحش، عبارت است از اظهار کردن امور قبیحه به الفاظ صریحه و بیشتر اوقات در الفاظ مجامعت و آلات جماع و آنچه از این قبیل است یافت می شود و ارباب فساد و بی شرمان را عبارات فاحشه چند است که ذکر می کنند آنها را، و اهل شرافت و صاحبان نفوس طیبه متعرض آنها نمی شوند بلکه اگر هم ذکر آنها ضروری شود به کنایه و رمز بیان می نمایند و بعضی گفته اند که خداوند عالم به خاطر حیا، کنایه فرمود از جماع، به لمس و مس و دخول و مباشرت، و عبارات قبیحه آنها را ذکر نفرمود و این مخصوص به وقاع و جماع نیست، بلکه از قضاء حاجت هم به کنایه و رمز گفتن اولی است از الفاظ صریحه رکیکه.
از حضرت امام زین العابدین علیه السلام مروی است که «علمی که به آن عمل نشود زیاد نمی کند از برای صاحبش مگر کفر و دوری از خدا را» و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمودند: «اهل دوزخ متأذی می شوند از بوی عالمی که به علم خود عمل نکرده باشد» و فرمودند «اشد مردم از جهت حسرت و پشیمانی کسی است که دیگری را به خدا خوانده باشد و او قبول نموده و به آن سبب داخل بهشت شود و آن شخص خواننده خود به جهت ترک عمل به آنچه دانسته بود داخل دوزخ گردد» بلی:
سوم آنکه مطلقا رغبت و محبتی به مال نداشته باشد و آن را نخواهد، بلکه از آن متأذی و گریزان باشد، و اگر مالی به او رسد از آن اعراض کند و این را فقیر زاهد گویند.
و قیل «نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا» فی مسیرهم علی الصّراط من الوقوع فیها و التأذی بحرها، و من دخل الصراط فقد دخل النّار قال ابن عباس: الورود علی الصّراط و الصّراط علی جهنم. و قال الحسین بن الفضل: تفکرت فی کون الصّراط علی النّار و کیفیته سنین، فلم یتصوّر ذلک الی ان وقع لی ذات یوم انّ الصّراط فی النار شبه الارجوحة فی الدّار».
و قال (ص): «اذا عملت خطیئة فی الارض، من شهدها فکرهها کان کمن غاب عنها، و من غاب عنها فرضیها، کان کمن شهدها»، و قال: «مثل المداهن فی حدود اللَّه و الواقع فیها مثل قوم استهموا سفینة فصار بعضهم فی اسفلها و صار بعضهم فی اعلاها، و کان الذی فی اسفلها یمرّ بالماء علی الذین فی اعلاها، فتأذّوا به فأخذ فأسا، فجعل ینقر اسفل السفینة، فأتوه فقالوا: مالک؟ فقال: تأذیتم بی و لا بد لی من الماء فان اخذوا علی یدیه انجوه و نجّوا انفسهم، و ان ترکوه اهلکوه و اهلکوا انفسهم».
و شریر که از این سیرت نفور بود و محبت بطالت و کسالت بر او مستولی، و از تمییز میان خیر و شر غافل، آنچه نه خیر بود بخیر دارد و رداءت هیأتی که در ذات او متمکن بود مبدأ احتراز او شود از نفس او، چه رداءت مهروب عنها بود طبعا، و چون از نفس خود گریزان باشد از کسی که مشاکل نفس او بود هم گریزان بود، پس پیوسته طالب چیزی بود که او را از آنکه با خود افتد مشغول دارد، و ولوع به چیزی نماید که مانند ملاهی و اسباب لذات عرضی او را بیخود گرداند، چه از فراغت او لازم آید که با خود افتد، و چون با خود باشد از خود متأذی شود، و محبت او دوستانی را بود که او را ازو دور دارند، و لذت او در چیزهایی باشد که او را بی خود کند و سعادات فنای عمر شود دران و امثال آن، که او را اضطراب و قلقی که در نفس او، از تجاذب قوتهای متضاد غیرمرتاض، چون التماس شهوات ردیه و طلب کرامات بی استحقاق، حادث شود و امراضی که ازان تجاذب لازم آید، مانند حزن و غضب و خوف و غیر آن، بی خبر دارند. و سبب آن بود که تألیف اضداد در یک حال صورت نبندد، و انتقال از یکی به یکی، که اضطراب عبارت ازان باشد، موذی بود، و مخالطت و مجالست امثال او وممارست و ملابست ملاهی خیال او را از احساس آن حال مصروف دارند تا فی الوقت از آن اذیت خلاصی بیند، و از وبال و نکالی که به عاقبت لاحق شود غافل باشد، پس بدان حال غبطت نماید و آن را سعادت داند.
وَ لَقَدْ تَرَکْنا مِنْها آیَةً بَیِّنَةً، من هاهنا للتّبیین لا للتبعیض، فلیس یعنی انّه بقی بعضهم آیة، و انما المعنی ترکنا القریة بما فعلنا بها آیَةً وعظة لمن تفکّر و عقل. ثم اختلفوا فی الایة البیّنة المتروکة، فقال بعضهم ترک اللَّه بعض الاحجار الّتی امطرت علیهم علی کل حجر اسم من اهلک به. فمن ذهب الی الشام و اتی علی قریة لوط رأی من تلک الحجارة. و قیل انّها بقیة الانهار الّتی کانت بارضهم و صار ماؤها اسود منتنا یتأذی الناس برائحته من مسافة بعیدة. و قیل ترک بعض دیارهم منکوسة عبرة و عظة للناس.
و از آنچه گفتیم معلوم شد که رسیدن به درجه لقا و مشاهده، موقوف است به تحصیل معرفت در دار دنیا و معرفت در دنیا حکم تخم دارد که چون به زمین دل، زرع شد درخت لقا و مشاهده از آن سر بر می کشد و کسی که تخم ندارد چگونه صاحب درخت می شود پس کسی که در دنیا خدا را شناخت چگونه در آخرت او را می بیند؟ و کسی که در این عالم، لذت معرفت را نیافت چگونه در آن عالم به بهجت مشاهده جمال حق می رسد؟ زیرا حشر هر کس به نحوی است که بر آن مرده و مردن هر کسی به طریقی است که بر آن زیسته: «من کان فی هذه اعمی فهو فی الآخره اعمی و اضل سبیلا» و چون از برای معرفت در دنیا مراتب بسیار است پس تجلی نور حق نیز در آخرت درجات مختلفه خواهد داشت، همچنان که زرع به اختلاف تخم آن مختلف می شود و هر قدر که تجلی و مشاهده اقوی باشد محبت و أنس به خدا بیشتر می گردد و هر قدر که محبت و انس بیشتر شد ثمره آن که بهجت و لذت باشد بالاتر می شود تا به جایی می رسد که جمیع لذات اخرویه و نعمتهای بهشت در جنب آن مضمحل می شود بلکه بسا باشد به حدی منتهی می شود که از هر نعمت و لذتی به غیر از لذت لقای حق و مشاهده جمال مطلق، متأذی گردد و گوید: