بینور

معنی کلمه بینور در لغت نامه دهخدا

بی نور. ( ص مرکب ) ( از: بی + نور ) بی فروغ. ( آنندراج ). بدون روشنی. ( ناظم الاطباء ). که نور ندارد :
بسوزد بدوزد دل و دست دانا
به بی خیر خارش به بی نور نارش.ناصرخسرو.این تیره و بی نور تن امروز بجانست
آراسته چون باغ به نیسان و به آذار.ناصرخسرو.خمیده گشت وسست شد آن قامت چو سرو
بی نور ماند و در شب شد آن طلعت هژیر.ناصرخسرو.شمس بی نور و خواجه بی اصل
چند از این دفع گرم و وعده سرد.انوری.شب ندیدی رنگ کان بی نوربود
رنگ چبود مهره کور و کبود.مولوی.- بی نور کردن ؛ نور بردن. محو روشنایی کردن. فرونشاندن چراغ و خاموش کردن. ( ناظم الاطباء ).
|| نابینا و کور. ( ناظم الاطباء ). || ( در تداول فارسی زبانان از عامه ) که کاری از دستش برنیاید. که کمک بکسان و دوستان نکند یا نتواند. که فائدتی هیچگاه بر وجود او مترتب نبود. که بر کسان و آشنایان هیچ نوع ثمری نبخشد. ( یادداشت مؤلف ). بی مصرف و بی عرضه. ( فرهنگ عامیانه جمالزاده ).

معنی کلمه بینور در فرهنگ فارسی

بیفروغ ٠ بدون روشنی ٠ که نور ندارد ٠

معنی کلمه بینور در فرهنگ اسم ها

اسم: بی نور (دختر) (کردی)
معنی: دیدنی ( نگارش کردی

جملاتی از کاربرد کلمه بینور

که ز عقل حقیقتی دوراند زانکه در ظلمت اند و بینوراند
در هنگام دفع پاتولوژیکی پروتئین از ادرار یا پروتئینوری (همچون هموگلوبینوری) و همچنین نفروز (که در آن کلیه‌ها آسیب می‌بینند) نیز مقداری آهن همراه با پروتئین ادرار دفع می‌گردد. همچنین در مواردی همچون اسهال نیز مقداری آهن به شکل غیرطبیعی از بدن دفع می‌شود. همچنین، زنان نیز در طی دوران شیردهی در حدود ۱ میلی‌گرم آهن در روز دفع می‌نمایند.
بود هر روزی ز ما کبریت احمر، حیف سوخت شمع داغی برنکرد از وی دل بینور ما؟
شایع ترین عوارض جانبی شامل نارسایی کلیه که نیاز به دیالیز دارد، هموگلوبینوری (وجود هموگلوبین در ادرار) و زردی است.
حبذا عینکی که نورش کرد عینک مهر و ماه را بینور
چنینکه صورت خامم کدورت انگیزست ببزم دهر تو گوئی چراغ بینورم
جهان بینش از درد بینور شد ز چشمش بدو نیک مستور شد