بیصدا

معنی کلمه بیصدا در لغت نامه دهخدا

بی صدا. [ ص َ / ص ِ ] ( ص مرکب ) بی آواز. ساکت. ( ناظم الاطباء ). خاموش. آرام. بی هیاهو. رجوع به صدا شود.
- بی صدا شدن ؛ ساکت شدن. ( ناظم الاطباء ). خاموش ماندن.

معنی کلمه بیصدا در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - بی آواز . ۲ - ساکت . یا حرف بی صدا . حرف صامت .

معنی کلمه بیصدا در ویکی واژه

silenzioso

جملاتی از کاربرد کلمه بیصدا

گردی ز خویش رفتن ما هیچ برنخاست چون گل درای قافلهٔ رنگ بیصداست
کلیم منع دل از ناله در طریق طلب عبث مکن که جرس بیصدا نخواهد شد
کاسه فغفور کز آواره نخوت پر است بیصدا چون کاسه کشگول گدا خواهد شدن
بیدل امشب نیست دست آهم از افغان تهی روزگاری شد که این تار از ضعیفی بیصداست
اینخود مبرهنست که یکدست بیصداست بیهوده اینمثال نپذیرفته اشتهار
این اتوترانسفورماتور متغیر برای تغییر آسان ولتاژ خروجی از یک ولتاژ متناوب ثابت ورودی ساخته شده‌است. واژهٔ واریاک اغلب برای توصیف سایر اتوترانسفورماتورهای متغیر سایر سازنده‌ها نیز بکار می‌رود. (مانند اتوترانسفورماتورهای متغیر شرکت دیمر است). استفاده اتوترانسفورماتورها یک روش پربازده و بیصدا برای تنظیم ولتاژ لامپ‌های التهابی می‌باشد. در حالی که دیمرهای نیمه هادی کوچک و سبک‌وزن در بسیاری از کاربردها جایگزین واریاک‌ها شده‌اند، این ترانسفورمرها همچنان در مواردی که به سیگنال سینوسی بدون اعوجاج نیاز است؛ بکار می‌روند.
در ضعیفی رشتهٔ ساز رعونت بیصداست از رگ‌گردن غباری نیست تا در سجده‌ای
به خاموشی رساند معنی نازک سخنگو را چو مو، ازکاسهٔ چینی ببالد، بیصدا گردد
سرمه درکار زبان‌کردی ز مژگان شرم دار چند روزی شدکه من پر بیصدا می‌بینمت
گردی دگر نشد ز من نارسا بلند هویی مگر چو نبض‌ کنم بیصدا بلند
در سینۀ حرم نیست جز آه جان گزائی جز اشک بیصدائی