بوارد

معنی کلمه بوارد در لغت نامه دهخدا

بوارد. [ ب َ رِ ] ( ع اِ ) ج ِ بارد و باردة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ). || شمشیرهای بران. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ).
- مرهفات بوارد ؛ شمشیرهای مرگ دهنده. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ).
بوارد. [ ب َ رِ ] ( اِ ) ترشی باشد که در برابر شیرینی است. ( برهان ). ترشی و حموضت و تیزی. ( ناظم الاطباء ) : باب چهارم از بخش نخستین از جزو دوم از گفتار سیوم از کتاب سیوم اندر شناختن منفعت و مضرت بوارد کامه ها و آچالها [آچارها] و آنچه بدین ماند و دفعمضرت آن. ( ذخیره خوارزمشاهی ). چون از انشاد این قصیده فراغ حاصل آمد مائده نهادند مزین به اصناف مطعوم و بوارد به وی راه گشاده. ( تاریخ بیهق ص 161 ). || طبق و دوری. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ).

معنی کلمه بوارد در فرهنگ معین

(بَ رِ ) [ ع . ] ( اِ. ) جِ بارد، بارده . ۱ - شمشیرهای بران . ۲ - چیزهای سرد و خنک . ۳ - غنیمت های با رنج .

معنی کلمه بوارد در فرهنگ عمید

= بارد

معنی کلمه بوارد در فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع بارد و بارده . ۱ - شمشیرهای بران . ۲ - چیزهای سرد و خنک مبردات .یا مرهفات بوارد . شمشیرهای مرگ دهنده .

معنی کلمه بوارد در ویکی واژه

جِ بارد، بارده.
شمشیرهای بران.
چیزهای سرد و خنگاه کنید
غنیمت‌های با رن

جملاتی از کاربرد کلمه بوارد

از مکان‌های تاریخی شهر آبادان می‌توان از کلیسای آبادان، سینما نفت، مناطق بوارده و بریم و پالایشگاه نفت آبادان (پالایشگاه نفت آبادان یکی از قدیمی‌ترین پالایشگاه‌های نفت جهان است)، دانشکدهٔ نفت آبادان نام برد که هر کدام تاریخی گفتنی دارند. با توجه به تصویب منطقهٔ آزاد تجاری اروند مطمئناً یکی از جاذبه‌های آبادان برای بازدیدکنندگان، جاذبه‌های تجاری خواهد بود.
در دههٔ ۵۰ خورشیدی فرهنگ شهرنشینی آبادان به‌ویژه پس از ساخت پالایشگاه بزرگ آبادان تا زمان ملی شدن نفت ویژگی‌های یک شهر استعماری را تداعی می‌کرده‌است. محلات آن در این زمان ترکیب جمعیتی جدا و چه بسا متخاصم داشتند. ساکنان بخش مرکزی، احمدآباد و محلهٔ بهمن‌شیر را گودنشینان و حاشیه‌نشینان شهری، و محله‌های بریم، بوارده را اروپاییان و کارکنان ایرانی مرتبط با آن‌ها تشکیل می‌دادند.
مرا گوارش احسان گرم ده چو دهی که ممتلی شده ام از بوارد تحسین
و از آن جمله غَیْبَت و حضور است. غیبت غیبت دل است از دانستن آنچه همی رود از احوال خلق. پس غائب شود از حس بنفس خویش و غیر آن بواردی که اندر آید از یاد کردن ثوابی یا تفکّر عقابی چنانک روایت کنند از ربیع بن خُثَیْم که نزدیک ابن مسعود همی شد، بدکان آهنگری بگذشت، پارۀ آهن دید تافته، سرخ، اندر کارگاه آن آهنگر، بیفتاد و از هوش بشد تا دیگر روز باهوش نیامد چون بازجای آمد پرسیدند که آن چه حال بود گفت از اهل دوزخ یاد کردم اندر دوزخ. این غیبتی بود از حد فراتر تا بی هشی آورد.
از محله‌های مشهور آبادان می‌توان به احمدآباد، امیری، کوی کارگر، امیرآباد، بریم، بوارده (شمالی و جنوبی)، کارون، کوی ولایت «اروسیه»، کوی لاله، هزاری‌ها، هندی‌ها و سیکلین اشاره کرد.
و از آن جمله صَحْو و سُکر است. صحو باز آمدن بود با حال خویش و حس و علم، با جای آمدن پس از غیبت و سُکر غیبتی بود بواردی قوی و سُکر از غیبت زیادة بود از وجهی و آن آن بود کی صاحب سُکر مبسوط بود چون اندر سُکر تمام نبود خطر چیزها از دل وی بیفتد اندر حال سُکر و آن حال تساکر بود کی وارد اندرو تمام نباشد و حس را اندرو گذر باشد و قوی گردد سُکر تا بر غیبت بیفزاید و بسیار بود کی صاحب سُکر اندر غیبت تمامتر بود از صاحب غیبت چون سُکر او قوی بود و باشد که صاحب غیبت اندر غیبت تمامتر بود از صاحب سُکر اندر سُکر چون متساکر گردد و غیبت تمام نباشد و غیبت بندگانرا بدان بود که غلبه گیرد بر دل ایشان چیزی از موجب رغبت و رهبت و خوف و رجا و سُکر نبود الّا خداوندان مواجید را چون بنده را کشف کنند بنعمت جمال، سُکر حاصل آید و طرب روح، و دلش از جای برخیزد و اندرین معنی آورده اند.
و از آن جمله قبض و بسط است، قبض و بسط دو حال است پس از آنک بنده از حال خوف برگذرد و از حال رجاء، قبض عارف را هم چنان بود که خوف مبتدی را و بسط عارف را بمنزلت رجا بود مبتدی را و فرق میان قبض و خوف و بسط و رجا آن بود که خوف از چیزی بود که خواهد بود، ترسد از فوت دوست یا آمدن بلائی ناگهان و رجاء همچنین بود امید دارد با آمدن دوست یا رستن از بلائی یا کفایت مکروهی اندر مستقبل امّا قبض معنیی را بود اندر وقت حاصل و بسط همچنین، خداوند خوف و رجا دل وی معلّق بود بآنچه خواهد بود و خداوند قبض و بسط وقت وی مستغرق بود بواردی غالب برو اندر حال پس صفت ایشان متفاوتست برحسب تفاوت زیرا که مستوفی نیست احوال ایشان، واردی بود که موجب قبض بود ولیکن اندر خداوند آن چیزهاء دیگر را راه بود نچنانک همگی او فرا گیرد و واردی بود که بازو هیچ چیز را گذر نبود اندر صاحب او زیرا که او را از او فرا گرفته باشد بجملگی چنانک یکی همی گوید اَنارَدْمٌ یعنی اندر من راه نیست هیچ چیز را و مبسوط دو گونه است مبسوط بود ببسطی کی خلق را اندر وی راه بود و مستوحش نگردد از بیشترین چیزها و مبسوطی بود که هیچ چیز اندر وی اثر نکند بهیچ حال از حالها.
دلت مقیل، ملایک بوارد غیبی گفت کفیل، خلایق بروزی مقدور