بزرگ سال

معنی کلمه بزرگ سال در لغت نامه دهخدا

بزرگ سال. [ ب ُ زُ ] ( ص مرکب ) سالخورده. مسن. معمر. بزادبرآمده. ( آنندراج ). مسن و کلانسال. ( ناظم الاطباء ). مقابل خردسال. سالمند. ( یادداشت بخط دهخدا ).

معنی کلمه بزرگ سال در فرهنگ معین

( ~. ) (ص مر. ) سالمند، مسن .

معنی کلمه بزرگ سال در فرهنگ عمید

کلان سال، سال خورد، سالمند.

معنی کلمه بزرگ سال در فرهنگ فارسی

سالخورده، سالمند
( صفت ) کلان سال مسن سالمند .

معنی کلمه بزرگ سال در ویکی واژه

سالمند، مسن.

جملاتی از کاربرد کلمه بزرگ سال

شعر سلکی است در او واسطه مدح تو بزرگ سال سلکی است در او واسطه ماه اعظم
ضمناً سرکنسولگری جمهوری اسلامی ایران و بندر بزرگ سالیانکا و شعبه میربیزنس بانک Мир бизнес банк با سرمایه ایرانی و مرکز تجاری ایرانیان در این بندر بررگ وجود دارد.
در مه‌دود بزرگ سال ۱۹۵۲ میلادی شهر لندن، تعداد ۴۰۰۰ نفر در مدت چند روز در اثر غلظت بالای آلاینده‌های هوا جان باختند.
فضل و فر او فراوان جد و جود او بزرگ سالش اندک زاد خرد این است فعل کیمیا