برهمآمیختن با یکدیگر ترکیب کردن. هر کجا که نور صافی باز آن خاک آمیخته شد، خاک را برنگخویش گردانید، و باران رحمت و عنایت باز آن برهم آمیخت. «احمدجام»
جملاتی از کاربرد کلمه برهم آمیختن
در چنین حالتی دوستی بخانهٔ او نزول کرد، آنچ رسم گرامی داشتِ اضیافست بجای آورد و ماحضری که بود پیش بنهاد؛ بکار بردند و آتشی خوش برافروختند و از لطفِ محاورات و مفاکهات فواکهِ روحانی با ریحانیِ زمستانی برهم آمیختند و صیرفیِ طبع در رغبتِ قلب الشّتاء هر ساعت این ابیات میخواند:
همی خون و خوی برهم آمیختند به دندان ز زخم آتش انگیختند