براکوه

معنی کلمه براکوه در لغت نامه دهخدا

براکوه. [ ب َ ] ( اِمرکب ) دامنه کوه. سینه کوه : اسطهبانات شهرکی است بناحیت پارس به براکوه نهاده. ( حدود العالم ). اوش جایی آبادان است و بسیارنعمت و مردمانی جنگی و به براکوه نهاده است. ( حدود العالم ). شومان شهری است استوار و به براکوه نهاده است. ( حدود العالم ).
گذر بودمان بر براکوه تون
ز شهر آمدیم از سحرگه برون.( دستورنامه نزاری قهستانی چ روسیه ص 66 ).
براکوه. [ ب َ ] ( اِخ ) نام کوهی است مابین مشرق و جنوب قصبه اوش واقع است ازولایت فرغانه نزدیک باندجان. ( انجمن آرا ) ( برهان ).
براکوه.[ ب َ ] ( اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش جغتای شهرستان سبزوار است. این دهستان در دامنه شمالی کوه صدخرو و اندقان واقع است. به این جهت براکوه نامیده میشود که کلیه آبادیهای دهستان در داخل کوه واقع شده است ، آب کلیه آبادی های دهستان از رودخانه های محلی و چشمه سارها تأمین میشود و کمتر قنات در این دهستان دیده میشود. از ده آبادی تشکیل شده و مجموع نفوس آنها 8963 نفر است. مرکز دهستان برغمد است که در 55 هزارگزی خاور جغتای واقع است. در این دهستان معدن زاج سیاه و سرب وجود دارد. ( از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9 ).
براکوه. [ ب َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان رود میانخواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه است که 109 تن سکنه دارد. ( از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9 ).
براکوه. [ ب َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان رشخوار بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه است که 478 تن سکنه دارد. ( از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9 ).

معنی کلمه براکوه در فرهنگ فارسی

( اسم ) سینه کش کوه دامن. کوه .
دهی از دهستان رشخوار بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه است .

جملاتی از کاربرد کلمه براکوه

گذر بودمان بر براکوهِ تون ز شهر آمدیم از سحرگه برون