معنی کلمه بالا کردن در لغت نامه دهخدا
بدرگاه چون گشت لشکر فزون
فرستاد بر هر سویی رهنمون
که تا هر کسی را که دارد پسر
نماند که بالا کند بی هنر.فردوسی.جز بدی نارد درخت جهل چیزی برگ و بار
برکنش زود از دلت زان پیش کو بالا کند.ناصرخسرو.همچنانکه درختی که بر زمین نرم روید و غذا تمام یابد بالا بتواند کرد و اگر در میان سنگ روید و غذا تمام نیابد بالا نتواند کرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
سروبن گرچه رست و بالا کرد
سر او راسپهر والا کرد.سنائی.در حریم سترش و بستان سرای عصمتش
جز بشرط راستی یک سروبن بالا نکرد.؟ ( از کتاب سمط العلی ).ترعرع ؛ بالا کردن کودک. ( منتهی الارب ).
- بالا کردن روی ؛ سر برآوردن. ببالا نگریستن. بسوی چیزی یا کسی که برتر ازو قرار دارد نگریستن :
روی بالا کرد و گفت ای عندلیب
از بیان حال خودمان ده نصیب.مولوی.- بالا کردن قیمت ؛افزودن قیمت. افزودن ساختن بها. قیمت را زیاده قبول کردن. پذیرفتن کالایی با قیمت بیشتر از مشتری قبلی. روی دست یکدیگر رفتن. مزایده کردن. روی دست هم پاشدن.
- بالا کردن گفتار ؛ بالا گرفتن آن چنانکه بهمه جا رسد :
قدر تو بیشی کند کردار تو پیشی کند
بخت تو خویشی کند گفتار تو بالا کند.منوچهری.