باز گرفتن

معنی کلمه باز گرفتن در لغت نامه دهخدا

بازگرفتن. [ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) چیزی از کسی پس گرفتن. مسترد داشتن. استرداد کردن : او را [ خالدبن ولید را ] باز باید خواند و آن خواسته مسلمانان از او بازگرفتن.( ترجمه طبری بلعمی ). و گفت خاموش باش که من حیله ساختم تا تو را بازگیرم. ( قصص الانبیاء ص 81 ). صادق گفت :ما هر چه دادیم بازنگیریم. ( تذکرةالاولیاء عطار ).
توان بازدادن ره نره دیو
ولی باز نتوان گرفتن به ریو.سعدی ( بوستان ). || گرفتن. برداشتن. اخذ کردن : و نسخت آنچه آوردند میکردند تا جمله پیش سلطان آوردند چنانکه رشته تاری از جهت خود بازنگرفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 151 ). گفت [ مسعود ] خواجه [ احمدحسن ] مردی است تهیدست چرا اینها را بازنگرفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 154 ). آنچه ننهاده ای بازمگیر. ( از خواجه عبداﷲ انصاری ).
قیاسی بازگیر از راه بینش
حد و مقدار خود از آفرینش.نظامی.چون دل از دست رها شد مثل کره توسن
نتوان بازگرفتن به همه شهر عنانش.سعدی ( طیبات ). || دریغ کردن. دریغ داشتن.( آنندراج ). جلوگیری کردن. مضایقه کردن. بریدن. قطع کردن :
چنین گفت کای نامور شهریار
کسی را که بندی به بند استوار
خورش بازگیری از او تا بمرد
به بیچارگی جان شیرین سپرد.فردوسی.نشاید که گیریم ازو پند باز
که از پند ما نیست خود بی نیاز.فردوسی.چشم دارم از خواجه بونصر که چنین نصیحتها از من بازنگیرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 397 ). از سلطان نصیحت بازنگیرم که خیانت کرده باشم. ( تاریخ بیهقی ). و بنده... از آنچه از آن صلاح بیند هیچ بازنگیرد. ( تاریخ بیهقی ). نان پاره ای که حشم را ارزانی داشتندی از او بازنگرفتندی و بوقت خویش بر عادت معهود سال و ماه بدو میرسانیدندی. ( نوروزنامه منسوب به خیام ). چهل روز طعام از خویشتن بازگرفته بود و بقدر اندکی پست قناعت کرده بود. ( مجمل التواریخ و القصص ).و جمله نان او بازگرفت از ملک و اقطاع. ( تاریخ طبرستان ).
ز مغروری که در سر ناز گیرد
مراعات از رعیت بازگیرد.نظامی.ساز و برگ از سپه گرفتی باز
تا سپه را نه برگ ماند و نه ساز.نظامی.وگر نه چه حاجت که زحمت بری
ز خود بازگیری و هم خود خوری.سعدی.بجمال تو که دیدار ز من بازمگیر

معنی کلمه باز گرفتن در فرهنگ عمید

۱. پس گرفتن، واپس گرفتن.
۲. چیزی از کسی گرفتن.
۳. چیزی به چنگ آوردن.

معنی کلمه باز گرفتن در فرهنگ فارسی

چیزی از کسی پس گرفتن

معنی کلمه باز گرفتن در ویکی واژه

بازگرفتن
کنش بازپس گرفتن و بازستاندن. برد آن برات و بازگرفت این غرامت است/داد آن غلام و باز ستد این تحکم است. «خاقانی»

جملاتی از کاربرد کلمه باز گرفتن

پس گوئیم که راستی و روشنی و پاکیزگی اندر شخص رسول خدای به نهایت و غایت باشد و اندر شخصهای راست گوی دارندگان مرورا و پذیرندگان مر فرمان خدای را زبان او به مقدار باشد ، و به مثل شخص رسول کمال راستیها و صلاح و زهد و پارسایی باشد . و همه شخصهای مومنان از خلق جزء باشند مر آن کل را . و دلیل به راستی آفرینش رسول و پاکیزگی و پارسایی و شرف و صلاح نفس اوست که دانا و نادان بر سخن و فرمان آرمیده اند ، و نشان راستی و صلاح آنست که مردم بگوید و بدو فراز آید . پس از آمدن نفسهای خلق بر سخن پیامبر گواهی همی دهد بر اعتدال او و بر صلاح نفس او علیه السلام ، و نیست هیچ کس اندر عالم و نبوده است کسی که خلق بر سخن آنکس قرار گرفته است چنین که بر سخن پیامبران قرار گرفته اند . و بباید دانستن خردمند را که قرار خلق بر سخن پیامبران علیهم السلام بدان اوفتاد که بودش عالم امر خدای بود که مر آنرا کلمه گفتند . و کلمه سخنی باشد و چون علت عالم از یاری سبحانه سخن بود عالم اندر آنچ بزاد بر مردم قرار گرفت که او زنده ایست سخن گوی ، و غایت و نهایت عالم او بود ، و غایت و نهایت کار معلول آن باشد که به علت خویش ماننده شود برویی از رویها ، و چون عالم به ذات خویش چون علت خویش نتوانست شدن به سخن گفتن زایشها پدید آورد ، پس یکدیگرند تا برسانند مر زایش خویش به مردم سخن گوی مانند عقل که کلمه بدو پیوسته بود . پس هر که از مردم بدان اول پدید آمده پیوسته شود که کلمه باری با اوست رسول باشد گزیده از صانع حکیم با بترساند مردم را بدانج روح الامین اندر دل او افکنده باشد به زبان فوم خویش ، و بماند آن سخن به میان مردمان روزگار دراز ، و آن سخن سبب باشد مر راستی کار های ایشان را و صلاح ایشان را ، همچنانک آن سخن نخستین از باری سبحانه سبب بود مر راست شدن این عالم را ، و اگر گزیدن از خلق بر رسولی مگر یکی را ازیشان سوی خلق نیست بلک سوی خدای است ، چنانک همی گوید ، قوله تعالی : و ربک یخلق ما یشاء و یختار ، ما کان لهم الخیره ، سبحان الله و تعالی عما یشرکون گفت : و پروردگار تو بیافریند آنچه خواهد و بگزیند ، یعنی از بندگان مر رسالت و وصایت و امامت را ، و نیست گزیدن مر ایشان را ، یعنی که ایشان واقف نیستند بر روحانیان و پیوستن ایشان به خلق ، پاک است خدای و بلند است از آنک بگزیند مر آنرا که ایشان مرو را انباز گیرند اندر امامت ، ایزد تعالی ما را دوز داراد از پس رفتن و انباز گرفتن با کسی که خدای تعالی او را بگزیده است .
سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا میگویند ایشان که انباز گرفتند با خدای لَوْ شاءَ اللَّهُ اگر اللَّه خواستی ما أَشْرَکْنا ما انباز نگرفتیمی با وی وَ لا آباؤُنا و نه پدران ما وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَیْ‌ءٍ و نه حرام کردیمی چیزی کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ همچنین دروغ زن گرفتند ایشان که پیش ازیشان‌ بودند فرستادگان ما را حَتَّی ذاقُوا بَأْسَنا آن گه که زور عذاب ما چشیدند قُلْ هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ گوی بنزدیک شما هیچ معلومی و نامه‌ای از اللَّه و حجّتی هست؟
فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوا بِها بِکافِرِینَ اگر اهل مکّه بدان می‌کافر شوند و نپذیرند ما قومی را برگماشتیم از مهاجر و انصار که آن را پذیرفتند و تصدیق کردند، و بجان و دل باز گرفتند. «فَقَدْ وَکَّلْنا بِها» ای بالایمان بها. این همچنانست که جای دیگر گفت: «وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوی‌». مجاهد گفت این عجم‌اند و فرس، که نادیده بجان و دل قبول کردند، و بغیب ایمان آوردند و تصدیق کردند.
هرکرا عشق تو زد نشتر غم بر رگ جان خون دل باز گرفتن نتوان از چشمش
نقل است که روزی در گرمابه بود. یکی را دید بی ایزار. بعیضی گفتند او فاسقی است، و بعضی گفتند او دهری است. ابوحنیفه چشم برهم نهاد. آن مرد گفت: ای امام! روشنایی چشم از تو کی باز گرفتند؟
کارکنان سپهر، بر سر دعوی شدند آنچه بدادند دیر، باز گرفتند زود
چون دل از دست به در شد مثل کره توسن نتوان باز گرفتن به همه شهر عنانش
وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ و اگر آن زن را طلاق دهید مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ پیش از آن که بآن زن رسیده باشید، وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً و آن زن را کاوین نامزد کرده باشید فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ واجب بر شما نیمی است از آن کاوین که نامزد کرده باشید، إِلَّا أَنْ یَعْفُونَ مگر که آن زن و ولی وی آن نیمه فرا گذارند و ببخشند، أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ یا این شوی باز گرفتن نیمه کاوین فرا گذارد و کاوین بتمامی فرا دهد وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوی‌ و اگر فرا گذارید نزدیکتر است به پرهیزگاری، وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ و فراموش مکنید در میان خویش بفضل و نیکوکاری رفتن إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۲۳۷) که خدای بآنچه شما میکنید بینا است.
وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ الآیة بزبان علم توبه پیش از مرگ باید، و گر همه یک لحظه بود و بزبان معاملت پیش از عادت نفس باید در خویشتن دیدن، و خود پرستیدن، هر که خویشتن را پسندید و بعادت در خود نگرید، در توبه بر وی فرو بستند، و آب فلاح از وی باز گرفتند.
پیمانه بدادند و قدح باز گرفتند گفتند هنیئا لک و پاسخ بشنیدند