معنی کلمه بار آوردن در لغت نامه دهخدا
اگر گل آرد بار آن رخان او نه شگفت
هرآینه چو همه می خورد گل آرد بار.رودکی.همه سر آرد بار، آن سنان نیزه او
هرآینه که همه خون خورد سر آرد بار.دقیقی.چنین گفت خسرو که گردان سپهر
گهی خشم بار آورد گاه مهر.فردوسی.چنین تا برآمد بر این روزگار
درخت بلا حنظل آورد بار.فردوسی.سرانجام گوهر ببار آورد
همان میوه تلخ بار آورد.فردوسی.تا درخت نار نارد عنبر و کافور بر
تا درخت گل نیارد سنبل و شمشاد بار.فرخی.نباشد مار را بچه بجز مار
نیارد شاخ بد جز تخم بد بار.( ویس و رامین ).لیکن گزندگی سوزش فراق و الم هجران بار آورده است جهت امیرالمؤمنین دریغ و درد و اندوه و غم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 210 ).
تا در نزنی سر بگلش بارنیارد
زیرا که چنین است ره و سیرت اشجار.ناصرخسرو.اگر از خارسخن گوید گل روید ازو
وگر از خاک سخن گوید دُر آرد بار.ناصرخسرو.نه غلیواژ ترا صید تذرو آرد و کبک
نه سپیدار ترا بار بهی آرد و سیب.ناصرخسرو.آن درخت سبز شد و خرمای تر بار آورد و جوی آب روان شد. ( قصص الانبیاء ص 205 ).
هرکه او تخم کاهلی کارد
کاهلی کافریش بار آرد.سنایی.تا بوستان بتابش شاه ستارگان
بر شاخ آسمان گون آرد ستاره بار.سوزنی.آری این دولتی است سال آورد
چه عجب سال دولت آرد بار.خاقانی.خاک عشق از خون عقلی به که غم بار آورد
ما که ترک عقل گفتیم از همه غم فارغیم.خاقانی.شده از سرخ روئی تیز چون خار
خوشا خاری که آرد سرخ گل بار.نظامی.از آن دسته برآمد شوشه نار
درختی گشت و بار آورد بسیار.نظامی.بازجستند از حقیقت کار
داد شرحی که گریه آرد بار.نظامی.لاجرم حکمتش بود گفتار
خوردنش تندرستی آرد بار.