انخزال

معنی کلمه انخزال در لغت نامه دهخدا

انخزال. [ اِ خ ِ ] ( ع مص )باک نداشتن از جواب. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء )( از اقرب الموارد ). || بریده گردیدن در سخن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). انقطاع در کلام. ( از اقرب الموارد ). بریده شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || رفتن بسستی و ماندگی و گرانباری. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). سست وامانده [ شاید: و مانده ] شدن از چیزی. ( تاج المصادر بیهقی ). بگرانباری رفتن. تخزل. ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه انخزال در فرهنگ معین

(اِ خِ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - بازماندن از سخن . ۲ - رفتن به سستی و درماندگی .

معنی کلمه انخزال در فرهنگ عمید

۱. رفتن به سستی و درماندگی و گرانباری.
۲. بازماندن در سخن.
۳. ماندگی، شکستگی.

معنی کلمه انخزال در ویکی واژه

بازماندن از سخن.
رفتن به سستی و درماندگی.

جملاتی از کاربرد کلمه انخزال

و مرا همین بدل می‌آید که این موش چندین قوت بدلیریی می‌تواند کرد. تبری طلب تا سوراخ او بگشایم و بنگرم که او را ذخیرتی و استظهاری هست که بقوت آن اقدام می‌تواند نمود. در حال تبر بیاوردند، و من آن ساعت در سوراخ دیگر بودم و این ماجرا می‌شنودم. و در سوارخ من هزار دینار وبد. ندانستم که کدام کس نهاده بود، لکن بران می‌غلتید می‌و شاد یدل و فرح طبع من ازان می‌افزود،و هرگاه که ازان یا دمی کردمی نشاط در من ظاهر گشتی. مهمان زمین بشکافت تا بزر رسید، برداشت و زاهد را گفت: بیش آن تعرض نتواند رسید. من این سخن می‌شنودم و اثر ضعف و انکسار و دلیل حیرت و انخزال در ذات خویش می‌دیدم، و بضرورت از سوراخ خویش نقل بایست کرد.