انبرده

معنی کلمه انبرده در فرهنگ معین

(اَ بَ دِ ) (اِ. ) تپه ، تل .

معنی کلمه انبرده در ویکی واژه

تپه، تل.

جملاتی از کاربرد کلمه انبرده

و سیزدهم ماه ربیع الآخر امیر بستارآباد آمد و خیمه بزرگ بر بالا بزده بودند از شهر بر آن جانب که راه ساری بود، انبرده‌یی‌ سخت فراخ و بلند و همه سواد ساری زیر آن، جایی سخت نزه‌ . و سرای پرده و دیوانها همه زیر این انبرده بزده بودند. بوقی‌ پاسبان لشکر و مسخره‌ مردی خوش‌ خواجه بونصر را گفت:- و سخت خوش مردی بود و امیر و همه اعیان لشکر او را دوست داشتندی، و تنبور زدی- که بدان روزگار که تاش سپاه سالار سامانیان زده‌ از بوالحسن سیمجور بگرگان آمد و آل بویه و صاحب اسمعیل عبّاد این نواحی او را دادند، خیمه بزرگ برین بالا بزد و من که بوقی‌ام جوان بودم و پاسبان لشکر؛ او رفت و سیمجوریان‌ رفتند و سلطان محمود نیز برفت و اینک این خداوند آمد و اینجا خیمه زدند، ترسم‌ که گاه رفتن من آمده است. مسکین این فال بزد و راست آمد، که دیگر روز بنالید و شب گذشته شد و آنجا دفن کردند. و مانا که او هزاران فرسنگ رفته بود، و بیشتر با امیر محمود در هندوستان، و بتن خویش مردی مرد بود، که دیدم بجنگ قلعتها که او پای‌ پیش نهاد و بسیار جراحتها یافت از سنگ و از هر چیزی و خطرها کرد و بمرادها رسید، و آخر نود و سه سال عمر یافت و اینجا گذشته شد بر بستر، و ما تدری نفس بایّ ارض تموت‌ . و نیکو گفته است بواسحق‌، شعر: