امتلاء
معنی کلمه امتلاء در فرهنگ معین
معنی کلمه امتلاء در ویکی واژه
پ
جملاتی از کاربرد کلمه امتلاء
قوله تعالی: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. سه چیز است که سعادت بنده در آنست و روی عبودیت روشن بآنست. اشتغال زبان بذکر حقّ، و استغراق دل بمهر حقّ و امتلاء سرّ از نظر حقّ. طوبی کسی را که اللَّه بسرّ وی نظر کند تا دل وی بمهر بیاراید و زبان وی بر ذکر دارد. و هیچ ذکر عزیزتر از نام اللَّه نیست و هیچ نام و ذکر عزیزتر از آیت تسمیت نیست بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. مصطفی (ص) گفت: «کلّ امر ذی بال لم یبدأ فیه ببسم اللَّه فهو ابتر»
إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَی الْمَلائِکَةِ این بدل است از وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ و إِذْ تَسْتَغِیثُونَ و إِذْ یُغَشِّیکُمُ آن همه اشارتاند از یک هنگام. أَنِّی مَعَکُمْ یعنی بالنصرة، فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا بالبشارة و کان الملک یمشی امام الصّف علی صورة الرجل، و یقول ابشروا فان اللَّه ناصرکم. سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ الرعب امتلاء القلب من الخوف. یقال رعب السیل الوادی اذا ملیء ماء. فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنانٍ ای اضربوا الرّؤس فانها المقتل، و اضربوا الانامل لانها مواضع استعمال السلاح.
ابو عبد اللَّه خفیف گفت: مردی در الوهیت میسوخت، وراء پرده عزت آمدند تا شهادت برو عرضه کنند. بو الحسین مزین بروزگار میگفت: گدایی چون من آمدم که شهادت بر دوستان او عرضه کنم. شاه کرمانی این آیت برخواند، گفت: نشان این حیات سه چیز است: و جدان الانس بفقدان الوحشة، و الامتلاء من الخلوة بادمان التذکرة، و استشعار الهیبة بخالص المراقبة. از خلق عزلت، و با حق خلوت، زبان در ذکر، و دل در فکر. گهی از نظر جلال و عزت در هیبت، گهی بر امید نظر لطف بر سر مراقبت. پیوسته جان بر تابه عشق کباب کرده، و پروانهوار در سوخته، و در شب تاریک چون والهان بفغان آمده، بر امید آنکه تا سحرگاه صبح «ینزل اللَّه» برآید، و او تعهد بیماران کند، گوید: ای فریشتگان! شما گرد دل ایشان طواف میکنید، تا من جراحتها را مرهم مینهم. زبان حال بنده بنعت افتقار همیگوید:
مگر موشی در مجاورتِ ایشان خانه داشت، حاضر بود. مفاوضاتِ هردو بشنید و بتمامی استراق کرد و در سمعِ دل گرفت و مهرِ مکاتمت برونهاد و با هیچ نامحرم آن راز بصحرا نیاورد و شتر همه روزه در آن خوف و تفکّر بآتشِ سودا روحِ حیوانی را تحلیل میداد و از توهّمِ آن خلل چون خلالا باریک میشد و از امتلاءِ آن غصّه چون هلال رویِ بتراجع مینهاد تا اثرِ لاغری و ضعفِ بنیت بر اطراف و اعضاءِ او سخت پدید آمد و شیر از تغیّرِ او تعجّبی مینمود که آیا این مسکین را چه رسیدست؟ گوئی در آن وقت که مسافرِ اقطارِ عالم بود، مخالفتِ آب و هوایِ اسفار درو اثر کردست و دستوپای چنین باریک گشته یا رشتهایست که در بخاراتش جمع آمده. همه را بر ثفناتِ زانو برهم پیچیدند یادقّی که از مصر بسرباریِ رنجهای و تَحمِلُ اَلقَالَکُم با خویشتن آورد. گمان میبرم که بیرون آمدنِ محبوسانِ عذاب را از شهر بندِ دوزخ بشرطِ حَتَّی یَلِجَ الجَمَلُ موعدِ خلاص نزدیک آمد که از غایتِ ضعیفی هودجِ موهانش بدروازهٔ سَمُّ الخِیَاطِ بدر خواهد رفت.
آز از کرب امتلاء دایم ویرانهٔ کتم عدم گرفته
قلب منیب آنست که گفت: مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ، هر بندهای که او ترسید و عیب خود دید و با مولای خود گردید دل وی منیب است، و قلب شهید آنست که گفت: إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ. میگوید این پیغام که دادم و این در که گشادم یادگار اوست که دلی دارد زنده و گوشی گشاده و آن دل مرا حاضر گشته، و قلب سلیم آنست که گفت: إِلَّا مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ. طوبی او را که دلی دارد سلیم از شکّ شسته و با مولی پیوسته و از دنیا و خلق آسوده و از غیر او رسته. و گفتهاند: دل سلیم با سلامت بود هر چه بدو دهند قبول کند و بآن قانع شود، امّا دل منیب معدن درد است، نه هیچ چیز قبول کند و نه بهیچ خلعت قانع شود، دل سلیم در مقام لطف دارند ولی منیب در قید دل منیب در دزدگان ولایت طریقتند، ایشانند که بقعر بحر فقر رسیدهاند، و هیچ خبر باز ندادهاند. اگر بهر چه در کونین خلعت است این دل بیارایند هر لحظه که برآید برهنهتر بود، و اگر کلّ کونین مائدهای سازند و پیش دل منیب نهند او را از آن نزل چاشنی نیاید، در امتلاء آن لقمه طالب فقر و فاقت گردد که: «اجوع یوما و اشبع یوما» نوشش باد، بو یزید بسطامی که هر دو کون لقمهای ساختند و بر حوصله دل پردرد وی نهادند هنوز روی سیری نمیدید فریاد میداشت که: هَلْ مِنْ مَزِیدٍ. قال ابو یزید: قطعت المفاوز حتی بلغت البوادی و قطعت البوادی حتی وصلت الی الملکوت و قطعت الملکوت حتی بلغت الی الملک فقلت: الجائزة. قال: قد وهبت لک جمیع ما رأیت، قلت: انّک تعلم انّی لم ار شیئا من ذلک قال: فما ترید؟ قلت: ارید ان لا ارید. قال: قد اعطیناک.
پیر طریقت گفت سه چیز است که سعادت بنده در آن است و روی عبودیت روشن بآن است: اشتغال زبان بذکر حق. استغراق دل بمهر حق. و امتلاء سرّ از نظر حق. نخست از حق نظر آید و دل بمهر بیاراید و زبان بر ذکر دارد.
از میدان نفس میدان مکاشفه زاید. قوله تعالی: «ما کذب الفؤاد ما رأی». مکاشفه دیدار دلست با حق. و علامات مکاشفت سه است: استغراق دل از ذکر، و امتلاء سر از نظر و استبصار ضمیر به حقیقت. نشان استغراق دل از ذکر سه چیزست: گفتار حقیقت، و وحشت از خلق، والهام مناجات. و نشان امتلاء سر از نظر سه چیزست: مستولی گشتن بر احوال، و هموار گشتن در صدق، و دیده ورگشتن در شادی بزرگتر. و نشان استبصار ضمیر بحقیقت سه چیزست: که مرد طمأنینت و سکینت یابد، و وقار فرشتگان، و ثبات بادنیان.
یکی از بزرگان طریقت گفت: این رزق بی حساب نه رزق اشباح است، و حظوظ نفس، که هر چند بسیار بود آخر سر بغایتی باز نهد، و حصر پذیرد، بل که آن رزق ارواح است، و غذاء اسرار، که مؤمنانرا بر دوام است، و با درار ایشان را روانست، و آن دو چیز است: استغراق دل از ذکر حق، و امتلاء سرّ از نظر حق و ذلک فی حقّهم دائم غیر منقطع و منه قول بعضهم: لو حجبت عنه ساعة لمت