استسعاد. [ اِ ت ِ ]( ع مص ) سعادت خواستن. نیکبختی جستن. ( غیاث ) ( زوزنی ): و التزموا ما اوجبه اﷲ من الطاعة علیهم و اعطوا للصفق ایمانهم بالبیعة اصفاق رضی و انقیاد و تبرک و استسعاد. ( از نامه قائم بامراﷲ بسلطان مسعود، از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301 )؛ ترجمه : و التزام نمودند ما را آنچه خداوند بر ایشان واجب ساخته از اطاعت امام به واسطه بیعت دستهای راست دادند دست دادن از روی رضاو رغبت و فرمان برداری و برکت جستن و سعادت طلبیدن. ( تاریخ بیهقی ص 312 ). گردن کشان جهان سر بر خطّ فرمان او نهادند و به انقیاد اوامر و زواجر او استسعاد جستند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 45 ). و هم در آن مرحله ملک شمس الدین کرت پیشتر از سایر ملوک ایران بشرف استقبال استسعاد یافت. ( رشیدی ). || نیکبخت شمردن. ( منتهی الارب ) ( زوزنی ). سعید شمردن. || مبارک و میمون دانستن کسی را. ( منتهی الارب ). || یاری خواستن. ( زوزنی ) ( غیاث ) ( منتهی الارب ). - استسعاد کردن به ؛ تیمن کردن به.
معنی کلمه استسعاد در فرهنگ معین
(اِ تِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) نیکبختی خواستن . ۲ - مبارک شمردن . ۳ - یاری خواستن . ۴ - (مص ل . ) نیکبخت شدن .
تاکنون از دولت منزل خدایگانی میرزا محمد علی گامی فراتر نرفته ام و جز از استسعاد خدمت حدیثی نگفته و نشنفته. هر هنگام صروف کوچه و بازار میسر باشد ادراک دولت حضور خواهم کرد و به فر شهود مسعود اشرف که مورث سلب کرب است و جلب طرب، طرف رامش سرور خواهم بست. در آن مطلب که خدمت نواب والا معروض آوردم با خدام اشرف امجد بهاء الدوله بگویند وبشنوند، اگر در قوه خود می بینند که غایله بی التفاتی سرکار شاهزاده را کوتاه فرمایند اقدامی درست فرموده بگذرانند، و منهم خاطر جمع شده در صدد پاس صفا بندگی باشم و چنانچه در مکنت خویش نمی دانند منهم به قدر مقدور چاره اندیش نگاهداری و در حفظ خود و کسان خود کوشم. شش سال و کسری بیش تحمل و تجاهل نتوان کرد، فرد:
غره شوال است، بار روزه سلامت به منزل رسید. از برکات خاکبوسی آستان دارای طوس سلام الله علیه استیفای عیدی همایون کردیم. جای شریف و عامه احباب به زاید الوصف خالی و نمایان است. گواهی از بار خدای همی جویم که در استسعاد زیارت و دعا فراموش نه ای و زبان از نیل مراد و نحج آرزوی حضرت خاموش نیست.
روزی که خاطر به خیالی پراکنده بود و دل از سینه ناکام به خون آکنده، دستخط شریف عز وصول بخشود. شکرانه این دولت دیریاب را روی دل از هر خطره و خیالی تافته، فرح و گشایشی در زیارت آن یافتم. تلاوت کوثر حلاوتش مایه پرداز مره ملالت شد، و قرائت آرام ارادتش ذمت جان را از دام دشوار ادای اندوه برائت انگیخت. بهمان آستان که قبله راستان است از در صورت و معنی آن مایه زیبا و شیوا نگارش و گزارش رفته، که مکنت فصحای عرب و عجم و مقدور ادبای ترک و دیلم نیست، با همه نفرت و تبرای من از مقامات ریاست و مقاسات سیاست به ذوق آنکه توام راقم اخبار و منشی اسرار آئی، در این پایان پیری دیگ امارت می پزم و سودای ایالت. اگر ندمای صورت بین و ظرفای مضمون باز، حمل تیتال و تملق نمی کردند، سرمشق اولاد خویش را چون تعلیقات استادان تسمه حاشیه می کردم و موکب جلالش را از مترسلات میرزا حسن و منشات معتمد جنیبت و غاشیه می پرداختم. با آن گوهر مستعد و التزام حضور خداوندی شعری و استسعاد آن همایون درگاه آسمان فرگاه، و آن انگیز تحصیل و تتبع که پاک یزدان در سمت پاک حضرت سرشته، این مایه آرایش و فزایش همان قصه قطره قنطار است و داستان مشت و خروار. باری احوالی که املای طرحش طرب زاید، و انشای شرحش کرب کاهد نیست، ازمان درد زانو و ابرام دیگر رنج ها زاید الوصفم افسرده دارد و زیاده بر حد بیان دلمرده، سجود آن درد استیفای شهود مسعود شعری و حضرت قوی است ولی این ضعیف تمنا را جز اقوای دعای بی ریب مخدوم بار به منزل و سفینه به ساحل نرساند، مصرع: عروج بر فلک سروری به دشواری است.
شه معتمدالدوله آن داور شه اجداد برسده او امجاد رخسا پی استسعاد
و انتدب امیر المؤمنین للقیام بما و کّله اللّه الیه و وجب بالنصّ من الإمام الطاهر القادر باللّه کرّم اللّه مضجعه و نوّر مصرعه علیه لیرئب الصّدع و یقیم السّنن و یضمّ ما تشتّت من الامن و یجبر الوهن و الخلل و یتلافی ما حدث من الزّیغ و الزّلل و یقوم بحقّ اللّه فی رعیّته و یحفظ ما استحفظه ایّاه فی امر بریتّه، فجلس مجلسا عامّا بحضرة اولیاء الدّعوة و زعائمها و اکابر الأسرة و جهائرها و اعیان القضاة و الفقهاء و الشّهود و العلماء و الامائل و الصلحاء، فرغبوا الی امیر المؤمنین فی القیام بحّق اللّه فیهم و التزموا ما اوجبه اللّه من الطّاعة علیهم و اعطوا للصفق ایمانهم بالبیعة اصفاق رضی و انقیاد و تبرّک و استسعاد و قد انار اللّه بصائرهم و اخلص ضمائرهم و ارشدهم الی الهدی و دلّهم علی التّمسّک بالعروة الوثقی. و کان الخطب مما یجلّ و النقص ممّا یخلّ فاصبح کلّ نازلة زائلة و کلّ عضلة جالیة و کلّ متفرق مؤتلفا و کلّ صلاح بادیا منکشفا .
فدایت شوم قدری مترصد زیستم اثری از وصولت نشد، خود را به نگارش بیاض از لطمه دل نگرانی فریب شکیب دادم. خبری نیز از حصول مراد نشد، ضجرت جدائی و حرقت فرقت را زیاده بر این مهلت درنگ نیافتم، استیفای دیدار یاران کرده استسعاد ملاقات را به هنگام دیگر حوالت نمودم. بعد منزل نبود در سفر روحانی. مدعا از خدا خواستم، امروز در آن محفل دل نوازت مزیل غم های حضار انجمن شده باشد. من به قول شریف خان مرحوم نقلی نیست باز کی توفیق عبور ارک خواهم یافت و چشم و گوشم از دولت دیدار و نعمت گفتارت پیرایه ساز و برگ خواهد اندوخت. زیاده شرط کفایت نیست باقی داستان که به انشای روان حوالت است نه املای روان به درایت دوست موکول است.