ادعاء

معنی کلمه ادعاء در لغت نامه دهخدا

ادعاء. [ اِدْ دِ ] ( ع مص ) دعوی کردن ، حق باشد یاباطل. دعوی کردن بر کسی. ( تاج المصادر بیهقی ). دعوی کردن بچیزی. ( زوزنی ). || نسب و نام خویش بر خصم شمردن در کارزار. نام و نسب خویش گفتن پیش حریف در کارزار. خویشتن نسبت کردن در حرب. ( تاج المصادر بیهقی ). || گردانیدن کسی را که بسوی غیر پدر خود خوانده میشود. ( منتهی الارب ). ادعاه ؛ ای صیره یدعی الی غیر ابیه. ( تاج العروس ). || آرزوکردن. ( غیاث ) ( آنندراج ). آرزو خواستن. تمنی کردن.

معنی کلمه ادعاء در فرهنگ معین

(اِ دِّ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - دعوی کردن ، مدعی شدن . ۲ - نام و نسب خویش گفتن پیش حریف در کارزار. ۳ - آرزو کردن .

معنی کلمه ادعاء در ویکی واژه

دعوی کردن، مدعی شدن.
نام و نسب خویش گفتن پیش حریف در کارزار.
آرزو کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه ادعاء

قوله تعالی... قُلْ أَ تُحَاجُّونَنا فِی اللَّهِ الآیة... ای أ تخاصموننا فی دین اللَّه مفسران گفتند این پاسخ جهودانست که ایشان دعوی آشنایی و دوستی حق میکردند و خود را به نزدیک اللَّه حقی میدیدند، گاهی می‌گفتند نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ گاهی گفتند لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصاری‌ و با مصطفی علیه السّلام و با عرب میگفتند ما بخدای نزدیکتریم و اولیتریم از شما، که رسول ما پیش از رسول شما بود، و کتاب ما پیش از کتاب شما بود و دین ما پیش از دین شما بود. رب العالمین گفت ای مهتر ایشان را جواب بده و بگوی أَ تُحَاجُّونَنا فِی اللَّهِ الحجة ادعاء الحق حجت می جویید بر من؟ و دعوی حق می‌کنید و حق سزای میجوئید؟ و بر من غلبه می‌پیوسید؟ بحق در دین خدای، وَ هُوَ رَبُّنا وَ رَبُّکُمْ و او خداوندست ما را و شما را هر دو را دارنده و پروراننده، آن کس بوی اولیتر است که او را طاعت دارست و رسولان وی را استوار گیر. آن گه گفت وَ لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ ما را کردارهاست و شما را کردارها، و ما در آن کردار خویش مخلص آمدیم، اللَّه را گردن نهاده و بیگانگی وی اقرار داده، و شما مشرکان و دو گویان‌اید، پس چونست که با ما در دین اللَّه حجت میگیرید؟ و ما نه چون شماایم. نظیر این آنست که گفت تعالی و تقدس وَ إِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ لِی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ... وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ «أَمْ تَقُولُونَ» الآیة.... بیا و تا هر دو خوانده‌اند، بتاء قراءت شامی و حمزه و کسایی و حفص و رویس از یعقوب، و خطاب با حاضر است. و بیا قراءت باقی، و فعل غائب است. و بهر دو قرائت حکایت از جهودانست. میگفتند پیغامبران گذشته ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان همه همه بر دین جهودی بودند. و ترسایان میگفتند نه که بر دین ترسایی بودند رب العالمین رسول خود را گفت علیه السّلام قُلْ أَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ گوی این بیگانگان را که شما به دانید از کار ایشان و دین ایشان یا اللَّه؟ و بگوی که اللَّه مرا خبر داد که ایشان نه جهود بودند نه ترسا، بل که مؤمنان بودند بر دین اسلام. پس ایشان را بر آن گفتن ملامت کرد، که ایشان دانسته بودند و از کتاب خوانده که پیغامبران بر دین اسلام بودند لیکن نهان میداشتند و ظاهر نمی‌کردند. گفت وَ مَنْ أَظْلَمُ کیست ستمکار تر بر خویشتن از آن کس که گواهی دارد دانسته؟ و دادن آن پذیرفته؟ و آن گواهی بنزدیک وی باشد از اللَّه که از کتاب خوانده باشد؟ و بدانسته که این پیغامبران بر دین اسلام بودند و نبوت محمد صلی اللَّه علیه و آله و سلّم راست است و درست و دین وی حق، و آن گه آن را پنهان دارد؟ کیست ازین کس بیداد گرتر و بر خود ظالمتر؟
آورده‌اند که در بغداد، هر روز یکى از علماى معتزله امامت میکرد، یکى از خلفاى بنى عباس که بر مسند خلافت نشسته بود معتزلى را رخصت امامت و پیشنمازى داده، آن خلیفه از اقوام نزدیک بهلول بود. چون بهلول بکمال عقل و دانش آراسته بود و عداوت تمام با معتزل داشت هر روز بمسجد میرفت و سخنهاى رکیک و ناخوش و درشت بمعتزلى میگفت، چون جماعت پیروان معتزلى میدیدند که بهلول بمعتزلى خفت و خوارى میرساند بهلول را از مسجد بیرون کردند و بعد از آن بامر نماز قیام نمودند، چون بهلول چنان دید، روزى پیش از نماز کلوخى برداشت و بمسجد رفت و در زیر منبر پنهان شد، چون وقت نماز شد مردم جمع شدند معتزلى بمسجد آمده نماز گذارد، پس از اداى نماز بمنبر بر آمده مشغول موعظه گردید عبارتى برخواند که معنى آن این بود که فرداى قیامت شیطان را عذاب نمیرسد زیرا که دوزخ آتش است و شیطان هم از آتش است جنس از جنس متأذى نمیگردد!: بهلول خواست که بیرون آید صبر کرد. باز معتزلى عبارتى دیگر برخواند که معنى آن عبارت این بود که خیر و شر هر دو برضاى خداست! بهلول خواست که بیرون آید باز صبر کرد و خود را ضبط نمود. در آن اثناء باز معتزلى عبارتى برخواند که معنى آن عبارت این بود که خداى تعالى را در روز قیامت میتوان رویت نمود!. پس از شنیدن این عبارت، بهلول را دیگر طاقت صبر نماند و از زیر منبر بیرون آمد و کلوخى که در دست داشت بر سر آن معتزلى زد و پیشانى او را بشکست. بهلول از مسجد بیرون رفت، آن جماعت چون چنان دیدند برخواسته آن معتزلیرا برداشته بخانه‌ى خلیفه بردند و شکایت زیادى از بهلول نمودند. خلیفه از این معنى و عمل بسیار دلتنک شد و آزرده گردید و در فکر این بود که بهلول را آزار رساند و عقاب و سیاست نماید. ناگاه بهلول سر و پاى برهنه بى‌سلام داخل گردید و رفت در صدر مجلس از معتزلى و خلیفه بالاتر نشست. چون خلیفه بهلول را دید بسیار عتاب کرد و گفت: اى دیوانه‌ى بى‌ادب! تو چه حق دارى که بر امام زمان ادعاء زیادتى و تعدى نمائى؟!. بهلول گفت: اى خلیفه‌ى زمان! در امر مباحثه و فحص در مسائل رنجش نباشد، این مرد سه مسأله بیان نمود و این کمترین سه مسأله‌ى او را بکلوخى حل نمودم، اگر چنانچه خلیفه توجه فرماید و گوش دهد معلوم شود که این کمترین نسبت باو بى‌ادبى نکرده‌ام غیر اینکه جواب مسأله‌ى او را گفته‌ام! خلیفه فرمودند: بیان کن تا بدانیم! بهلول رو بمعتزلى کرد و گفت: اى معتزلى تو خود گفتى که شیطان را روز قیامت عذاب نمیرسد زیرا که دوزخ آتش است و شیطان همجنس آتش است جنس از جنس متأذى نمیشود. متعزلى گفت: بلى!. بهلول گفت: این کلوخ که بر سر تو زدم چه جنس بود؟ گفت: جنس: خاک!. بهلول گفت: پس چرا چون بر سر تو زدم متأذى شده‌ى و ضرر رسانید؟. معتزل ساکت شد. باز بهلول گفت: اى امام مسلمانان! تو خود گفتى که فرداى قیامت خدا را میتوان دید. گفت: بلى!. بهلول گفت: کلوخى که بر سر تو زدم درد میکند؟ گفت: بلى!. بهلول گفت: درد را بمن بنما تا ببینم!. معتزلى گفت: درد را چگونه میتوان دید؟!. بهلول گفت: اى امام عالم! درد جزئى از مخلوقات خداست، هر گاه مخلوق حقیر را نمیتوان دید، خدا را چگونه توان دید. پس از این گفتگو معتزلى ساکت شد و جواب نداد. باز بهلول گفت: اى امام! تو خود گفتى که خیر و شر هر دو برضاى خداست. گفت: بلى!. بهلول گفت: هر گاه چنین باشد پس من این کلوخ را برضاى خدا بر سر تو زده‌ام و تو چرا از من رنجیده‌یى و حال ایکنه برضاى خدا عمل نموده‌ام!. بعد از این گفتگو، معتزلى خجل مانده و سکوت کرد و بسبب خجالت و رسوائى برخواست و از مجلس بیرون رفت. زیرا چون آفتاب پنهان طالع شود و خفاش را دیده کور گردد.