احتقار

معنی کلمه احتقار در لغت نامه دهخدا

احتقار. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) حقر. ( تاج المصادر ). استحقار. خوارو خرد شمردن. خوار داشتن. || خوار شدن.

معنی کلمه احتقار در فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) خوار و حقیر شمردن . ۲ - (مص ل . ) خوار شدن .

معنی کلمه احتقار در فرهنگ عمید

۱. کوچک و خوار شمردن، حقیر شمردن.
۲. خوار بودن، حقارت.

معنی کلمه احتقار در فرهنگ فارسی

حقیرشمردن، کوچک کردن، خوارداشتن، خوارشمردن، خوارشدن
۱ - ( مصدر ) خوار و خرد شمردن خوارداشتن ۲ - ( مصدر ) خوار شدن .

معنی کلمه احتقار در ویکی واژه

خوار و حقیر شمردن.
خوار شدن.

جملاتی از کاربرد کلمه احتقار

«یا أَیُّهَا النَّاسُ» یا اهل مکّة. «ضُرِبَ مَثَلٌ» معنی ضرب جعل، کقولهم ضرب السّلطان البعث علی النّاس و ضرب الجزیة علی اهل الذّمة و منه قوله تعالی: «ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ» ای جعل ذلک علیهم، قال الاخفش: لیس هاهنا مثل و المعنی جعل لی مثل ای مثل و شبه، ای جعل المشرکون الاصنام شرکای فعبدوها. «فَاسْتَمِعُوا» حالها و صفتها، یقال استمعه و سمعه و سمع له و استمع له، ثمّ بیّن ذلک فقال: «إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» یعنی الاصنام. قرأ یعقوب «یدعون» بالیای، و الباقون بالتاء. «لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً» واحدا فی صغره و قلّته لانّها لا تقدر علیه، و قیل هو مثل من حیث المعنی لانّه ضرب مثل من یعبد الاصنام بمن یعبد مالا یخلق ذبابا، الذباب واحد و جمعه القلیل اذبّة و الکثیر ذبّان، مثل غراب و اغربة و غربان، و سمّی ذبابا لانّه یذبّ استقذارا و احتقارا، «وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ» یعنی اجتمع الاوثان، و قیل الشّیاطین و قیل الرؤسا لخلق الذباب، «وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ»، الاستنقاذ و الانقاذ واحد، قال ابن عباس: کانوا یطلون الاصنام بالزعفران فاذا جف جاء الذّباب فاستلب منه، و قال السدیّ: کانوا یضعون الطعام بین یدی الاصنام فتقع الذبان علیه فتأکل منه، و قال ابن زید: کانوا یحلّون الاصنام بالیواقیت و اللئالی و انواع الجواهر و یطیّبونها بالوان الطیب فربّما تسقط منها واحدة فیأخذها طائر او ذباب فلا یقدر الالهة علی استردادها، فذلک قوله: «وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً»، و قیل ان یسلبهم الذّباب شیئا ممّا جعلوه باسم الاصنام من الحرث و الانعام، «لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ» ای لا یستخلصوه، و قیل هو الالم الّذی یمسّ الانسان فی عضّ الذّباب او قرصه، لم یتهیأ لهم تخلیصه منه، و المعنی کیف یصلح للالهیّة ما لا یقدر علی دفع اذیة ذباب ضعیف عن نفسه «ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ» الطالب عابد الصّنم یطلب منه الشفاعة، و المطلوب الصّنم العاجز عجز عن یخلق اضعف الخلق و هو الذّباب، و قیل الطالب الصنم یطلب ما سلبه، و المطلوب الذّباب یطلب منه ما سلب، و قیل علی العکس الطالب الذّباب یطلب ما یسلب من الطیب عن الصنم، و المطلوب الصّنم یطلب منه الذباب السّلب.
واصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ ینصرهم و لا یخذلهم. وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بَطَراً... البطر الغلو فی النعمة و احتقار الغیر، وَ رِئاءَ النَّاسِ لیثنوا علیهم. میگوید: شما که مؤمنان‌اید چون کافران نه بید. بو جهل و اصحاب وی که از مکه بیرون آمدند بقصد بدر تا زنده و دننده و در نعمت بطر گرفته، و طاغی و یاغی گشته، و خویشتن بمردی فرا مردم نموده و مست خمر و زمر گشته، مصطفی ص چون ایشان را دید گفت: «ان هذه قریش قد خرجت بفخرها و خیلائها تحاد اللَّه و رسوله، اللهم فاحنهم الغداة»!
من آن ذره‌ام در هوای تو نیست وجود و عدم ز احتقارم یکی است
شیخ الاسلام گفت: که من یک تن دیدم که ویرا دیده بود، و از وی حدیث داشت قاضی بامنصور هروی ببغداد دیده بود و آن حدیث ما را سماعت. وی گفت: الفتوة احتقار النفس و تعظیم حرمة المسلمین. وی گفت مردی را: کن شریف الهمة فان الهمم تبلغ بالرجل لاالمجاهدات.
عارف محقق آن است که به چشم اعتبار در دنیا نگرد، و به چشم انتظار به آخرت، و به چشم احتقار به خود و طاعت خود. و داند که همه فرع است و ناقص. اصل کامل معرفت معبود عالمیان است. از همهٔ جهان انفصال طلبد و به مقصود اتصال جوید. این چنین نور جهان باشد.
و لم أجاوبه احتقارا له و هل یعضّ الکلب ان عضّا؟
إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ فی مشیته، فَخُورٍ الفخور الذی یعدّد مناقبه تطاولا بها و احتقارا لمن عدم مثلها. و قیل الفخور کثیر الفخر، عن ابن عمر قال: قال رسول اللَّه (ص): خرج رجل یتبختر فی الجاهلیة علیه حلّة فامر اللَّه عزّ و جلّ الارض فاخذته فهو یتجلجل فیها الی یوم القیامة.
باختیار در ایام پایمال مشو ز احتقار در اجناس زیر دست مباش
و توبه بازگشتن است بخدای. قوله تعالی: «توبوا الی اللّه توبة نصوحا» بدانکه علم زندگانیست، و حکمت آینه، و خرسندی حصار، و امید شفیع، ذکر دارو، و توبه تریاق. توبه نشان راهست و سالار بار و کلید گنج و شفیع وصال و میانجی بزرگ و شرط قبول و سر همه شادی . و ارکان توبه سه چیزست: پشیمانی در دل، و عذر بر زبان، و بریدن از بدی و بدان. و اقسام توبه سه است: توبهٔ مطیع، و توبهٔ عاصی، و توبهٔ عارف. توبهٔ مطیع از بسیار دیدن طاعت، و توبهٔ عاصی از اندک دیدن معصیت، و توبهٔ عارف از نسیان منت. و بسیار دیدن طاعت را سه نشانست: یکی خود را بکردار خود ناجی دیدن، دیگر مقصرانرا بچشم خاری نگریستن، سیم عیب کردار خود باز ناجستن؛ و اندک دیدن معصیت را سه نشانست: یکی خود را مستحق آمرزش دیدن، دیگر بر اضرار آرام گرفتن، سیم با بدان الفت داشتن؛ و نسیان منت را سه نشانست: چشم احتقار از خود برگرفتن، و حال خود را قیمت نهادن، و از شادی آشنایی فرو استادن.
تعظیم و احتقار به اسلام و کفر نیست روزی که بود بتکده شد طوف خانه فرض