معنی کلمه آوام در لغت نامه دهخدا
اوام. [ اَ ] ( اِ ) ابام. قرض و وام. ( از برهان ) ( انجمن آرا ) ( از آنندراج ) : پس خواجه ابوطاهر را بسبب صوفیان اوامی افتاد.
( اسرارالتوحید ).
وگر از تنگ شکر خرج نخواهی که کنی
با وام از سخن من بستان شیرینی.کمال اسماعیل.تا در این شهر آمدم از بس اوام
من رهی بفروختم کاشانه را.کمال اسماعیل ( آنندراج ) ( انجمن آرا ).مریدی گفت اگر چیزی قبول کردی تا در وجه اوام کرده بودیم بگزاردیمی بد نبودی. ( تذکرةالاولیاء ). || رنگ و لون. ( انجمن آرا ) ( برهان ). پام. فام. ( انجمن آرا ) ( از آنندراج ).
اوام. [ اُ ] ( ع اِ ) تشنگی یا گرمی آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). تشنگی.( مهذب الاسماء ). || دود. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || دوار سر و سرگیجه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). گردش سر. ( آنندراج ). || زه کمان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رودساز. ( از آنندراج ). || بانگ و فریاد تشنه. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).