معنی کلمه آلاوه در لغت نامه دهخدا
ز چشمان آنقدر اخگر ببارم
که گیتی سربسر آلاوه گیرد.باباطاهر.|| دیگدان. جائی که در آن آتش روشن کنند. ( برهان ).
آلاوه. [ وَ / وِ ] ( اِ ) دو پاره چوب که کودکان بدان بازی کنند یکی بلند نزدیک سه بدست و دیگری کوتاه چندِ قبضه ای ، و دو سر چوب کوتاه تیز باشد.