آتش گون

معنی کلمه آتش گون در لغت نامه دهخدا

( آتش گون ) آتش گون. [ ت َ ] ( ص مرکب ) ارغوانی. ارجوانی. احمر. قانی :
ساقیا یک جرعه ای زآن آب آتش گون که من
در میان پختگان عشق او خامم هنوز.حافظ.

معنی کلمه آتش گون در فرهنگ عمید

( آتشگون ) آذرگون، آتش فام، آتش رنگ، به رنگ آتش، سرخ رنگ، مانند آتش.

معنی کلمه آتش گون در فرهنگ فارسی

( آتشگون ) ( صفت ) برنگ آتش آتشفام آتش رنگ آذرگون .
( آتش گون ) ارغوانی ارجوانی

معنی کلمه آتش گون در فرهنگ اسم ها

اسم: آتشگون (دختر) (فارسی) (تلفظ: atashgon) (فارسی: آتشگون) (انگلیسی: atashgon)
معنی: ارغوانی، دختران سرخ روی، به رنگ آتش

معنی کلمه آتش گون در ویکی واژه

آتشگون
به رنگ آتش، سرخ مانند آتش. سنگ و آجر داغ ... به رنگ آتشگون بوده‌اند. «شهری»
(مجاز): بسیار گرم مانند آتش سوزان، سوزنده.

جملاتی از کاربرد کلمه آتش گون

ز آب انگور و نار آتش گون همچو انگور بسته محضر خون
روی و موی در خاک مذلت مالید و گفت:پادشاه اگر حقوق خدمت و قدم عبودیت بنده را وزنی نمی نهد و بر دل اطفال و عورات او که یتیم و بیوه شوند نمی بخشاید، امروز ملوک عالم به عدل و انصاف او مثل می زنند و دستور انصاف و معدلت از دیوان جلال او می برند و منشور اقطاع ممالک عدل از کاتب کرم او می خواهند لایق عدل او نبود کی چنین سیاستی بی موجبی بر بنده جایز شمرد و موی او را که در امتداد مدت خدمت، بیاض یافته است به خون خنجر خضاب کند شاه گفت: جرمی ازین عظیم تر کدام است؟ که مثال دادم تا این پیل را مودب و مهذب گردانی،در مدت سه سال همچنان توسن و وحشی است، پیلبان گفت: معلوم رای اشرف اعلی بادکه بنده در ابواب تادیب و تعلیم، تقصیر نکرده است و جمله آداب حرکات و سکون در وی آموخته است و اگر مثال دهد تا دست و پای بنده بگشایند، برهان این دعوی به مشاهده نظر پادشاه روشن گرداند و دلایل امتثال او امر و نواهی پادشاهی به معاینه عرض دهد شاه چون این مقدمات استماع کرد، فورت خشمش تسکین یافت مثال داد تا قیود و سلاسل از دست و پای او برگرفتند پیلبان بر پشت پیل رفت و گفت: دسته ای گیاه و پاره ای آهن آتش گون بیارند چون هر دو حاضر آوردند پیل از غایت گرسنگی و احتیاج به علف، خرطوم به علف دراز کرد پیلبان گفت: علف برمگیر، آتش برگیر خواست که آتش برگیرد،گفت: برمگیر، دست بر وی نه، خواست که دست بر نهد، گفت: دست بر منه، شاه را خدمت کن پیل شاه را خدمت کرد پیلبان زمین ببوسید و گفت: شاه را در کمال بسطت و دوام قدرت،جاوید بقا باد من این پیل را آن توانستم آموخت که به سر و گردن و دست و پای و خرطوم تواند کرد اما آنچه به دل و طبع او تعلق داشت نتوانستم آموخت چه آن از من پوشیده است و مرا بر آن وقوف نیست و مگر تقدیر آسمانی بود که در تحت عنان تصرف شاه تمرد نمود و بر خفیات اسرار قضا و خبیات تاثیر قدر، عقول بشر اطلاع نیابد و هر حادثه که از عالم علوی به عالم سفلی نازل گردد، دفع آن در امکان خلق نگنجد.«و اذا اراد الله بقوم سوء افلا مرد له» شاه چون حجت پیلبان بشنید، گناه او ببخشید.
ز بسکه از مژه بارم سرشک آتش گون گمان برند که دارم همه کنار آتش