معنی کلمه شدکار در لغت نامه دهخدا
تا زنده ام مرا نیست جز مدح تو دگر کار
کشت و درودم اینست خرمن همین و شدکار.رودکی.چو پوست روبه بینی به خان واتگران
بدان که تهمت او دنبه ای به شدکار است.رودکی.به شدکار تخم اندر افکند بخت
بتندید شاخ برآور درخت.عنصری ( از صحاح الفرس ).گل خوشبوی پاکیزه است اگر چند
نروید جز که در سرگین شدکار.ناصرخسرو.در راه دهقانی زمین پالیز را شدکار میکرد آن شغل را گذاشت و چند قدمی پیش آمد و برحضرت خواجه سلام گفت. ( انیس الطالبین ).