شدهی
جملاتی از کاربرد کلمه شدهی
آیین مزدایی همانا شکل ایرانی شدهی، آیین دیرین و مشترک هند و اروپاییهاست.
وایت در بروکلین، منطقهای در نیویورک آمریکا، و در تاریخ 2 اکتبر سال 1857 به دنیا آمد. پدر وایت، کاپیتان چارلز اف. وایت، زمانی که ادوارد بسیار جوان بود در دریا جان خود ار از دست داد و مادر بیوهاش، اِما لاول، به کشور خود انگلستان بازگشت و به همین علت ادوارد بزرگ شدهی انگلستان است. آنها وایت را برای تحصیل به مدرسه خصوصی کوچکی در شمال لندن فرستادند.
اختصار شکل خلاصه شدهی یک کلمه یا گروهی از کلمههاست. ما کلمهها و عبارتها را کوتاه میکنیم تا فضای کمتری را در صفحه اشغال کند.
و گفت: یک روز از دبیرستان میآمدم نابینائی بود ما را پیش خود خواند گفت: چه کتاب میخوانی گفتم فلان کتاب گفت: مشایخ گفتهاند حقیقت العلم ما کشف علی السرایر من نمیدانستم حقیقت معنی چیست و کشف چه بود تا بعد از شش سال درمرو پیش عبدالله حصیری تحصیل کردم چون وفات کرد پنج سال دیگر پیش امام قفال تحصیل کردم چنانکه همه شب در کار بودمی و همه روز درتکرار تا یکبار بدرس آمدم چشمها سرخ کرده قفال گفت: بنگرید تا این جوان شبانه در چه کار است وگمان بدبردی پس نشسته گوش داشتم خود را نگونسار کرده بودم و در چاهی ذکر میگفتم و از چشم من خون میافتاد تا یک روز استاد از آن معنی با من کلمه ای بگفت: از مرو بسرخس رفتم و با بوعلی زاهد تعلق ساختم و سی روز روزه داشتمی و در عبادت بودمی و گفت: یک روز رفتم شیخ لقمان سرخسی را دیدم بر تل خاکستر نشسته و پاره ای پوستین کهنه میدوخت وچوبی و ابریشم چند برو بسته که این ربابست و گرداگرد او نجاست انداخته و او از عقلای مجانین بود چون چشم او بر من افتاد پارهی ای نجاست بشورید و بر من انداخت من سینه پیش او داشتم و آنرا به خوشی قبول کردم گفتم که پارهی ای رباب زن پس گفت: ای پسر برین پوستینت دوزم گفتم حکم تراست بخیهی ای چند بزد و گفت: اینجات دوختم پس برخاستم و دست من بگرفت و میبرد در راه پیرابوالفضل حسن که یگانهی عهد بود پیش آمد و گفت: یا ابوسعید راه تونه اینست که میروی براه خویش رو پس شیخ لقمان دست من بدست او داد و گفت: بگیر که او از شما است پس بدو تعلق کردم پیر ابوالفضل گفت: ای فرزند صد و بیست و چهار هزار پیغمبر که آمدند مقصود همه یک سخن بود گفتند با خلق بگوئید که الله یکیست او را شناسید او را باشید کسانی که این معنی دانند این کلمه میگفتند تا این کلمه گشتند و این کلمه بر ایشان پدید آمد و از آن گفتن مستغنی شدند و در این کلمه مستغرق گشتند و این سخن مرا صید کرد و آنشب در خواب نگذاشت دیگر روز بدرس رفتم ابوعلی تفسیر این آیت میگفت: قل الله ثم ذرهم بگوی که خداوند باقی همه را دست بدار و آن ساعت دری در سینه ما گشادند و مرا از من بستدند و امام ابوعلی آن تغیر بدید گفت: دوش کجا بودهی ای گفتم که نزدیک پیر ابوالفضل گفت: اکنون برخیز که حرام شد ترا از آن معنی بدین سخن آمدن پس به نزدیک پیر شدم واله و متحیر همه این کلمه گشته چون پیر مرا دید گفت: مستک شدهی ای همی ندانی پس و پیش گفتم یا شیخ چه فرمائی گفت: درآی و همنشین این کلمه باش که این کلمه با تو کارها دارد مدتی در این کلمه بودم پیرگفت: اکنون لشکرها بر سینه تو تاختن آورد و ترا بردند برخیز و خلوت طلب کن و به مهنه آمدم و سی سال در کنجی بنشستم پنبه برگوش نهادم و میگفتم الله الله هرگاه که خواب یا غفلتی درآمدی سیاهی با حربهی آتشین از پیش محراب پدید آمدی با هیبتی بانگ بر من زدی گفتی قل الله تا همه ذرههای من بانگ در گرفت که الله الله.
در گذشته، که عمل نوشتن فقط با دست انجام میگرفت، شکل کوتاه شدهی کلمات باعث صرفهجویی در وقت و فضای نوشتاری میشد.
بود، در آن غمکده، یک دوستَش پُرشدهی مغزِ وفا، پوستَش
بیخود شدهی آنم سرگشته و حیرانم گاهیم بسوزد پر گاهی سر و پر سازد
قارچهایی که دارای خواص پزشکی دانسته میشوند ممکن است به صورت قارچ یا عصارهٔ آن به عنوان دارو استفاده شوند. مطالعات و پژوهشهای فراوانی در این باره در پزشکی مدرن صورت گرفته و اثر دارویی و درمانی قارچهای مورد استفاده بهطور علمی تأیید شدهیا در حال مطالعه است. امروزه گروه زیادی از قارچها به عنوان قارچهای دارویی شناخته شدهاند.
هیچ جراحت داری؟ گفت: ندارم. کسهای خود را نیز گفتم: گواه باشید، تندرست است و سلامت است. گفتند: گواهیم و من بخشم بازگشتم و اسب درتگ افکندم چون مدهوشی و دل شدهیی، و همه راه با خود میگفتم: کشتن آن را محکمتر کردم که هم اکنون افشین بر اثر من دررسد و امیر المؤمنین گوید: من این پیغام ندادم، بازگردد و قاسم را بکشد. چون بخادم رسیدم، بحالی بودم عرق بر من نشسته و دم بر من چیره شده، مرا بار خواست و دررفتم و بنشستم. امیر- المؤمنین چون مرا بدید بر آن حال، ببزرگی خویش فرمود خادمی را که عرق از روی من پاک میکرد، و بتلطّف گفت: یا با عبد اللّه، ترا چه رسید؟ گفتم: زندگانی امیر- المؤمنین دراز باد، امروز آنچه بر روی من رسید، در عمر خویش یاد ندارم. دریغا مسلمانیا که از پلیدی نامسلمانی اینها باید کشید! گفت: قصّه گوی. آغاز کردم و آنچه رفته بود، بشرح بازگفتم. چون آنجا رسیدم که بوسه بر سر افشین دادم و آنگاه بر کتف و آنگاه بر دو دست و آنگاه سوی پا شدم و افشین گفت «اگر هزار بار زمین بوسه دهی، سود ندارد، قاسم را بخواهم کشت» افشین را دیدم که از در درآمد با کمر و کلاه.
چهار نفر برای پرده برداری از راز پروژه شرورانه و طبقه بندی شدهی دولت شان دربارۀ جانوری دست به کار می شوند و در تلاش برای پرده برداری هستند که…
اسکلت استوارباله نشانههای روشنی از خویشاوندیش با ماهیها و مهرهداران خشکیزی دارد. این ماهی از آخرین اعضای سهردیفبالگان بود؛ خانوادهای منقرضشده از ماهیهای نرمبالهای. رد استخوانهای کوچک قاعدهی بالههای صدری و پهلویی استوارباله را میتوان در استخوانهای -حالا بسیار بزرگشدهی- اندامهای پیشین و پسین چهاراندامان ابتدایی مثل ماهیتاق دید.
آوردهاند که در شهر کاشان دو شخص دکان خربزه فروشى داشتند، میخریدند و میفروختند. یکى همیشه در دکان بود و یکى در تردد و گردش، و آن شریک که در تردد بود از شریک دیگر پرسید که امروز چیزى فروختهیى؟. گفت: نه و اللّه!. گفت: چیزى خوردهیى!. گفت: نه!. گفت: پس خربزهى بزرگى که دیروز نشان کردهام کجا رفته که حالا معلوم و پیدا نیست؟! و من در فکر آنم که در وقت خوردن آن خربزه رفیق داشتهیى یا نه؟ و این گفتگو را که میکنم میخواهم بدانم که رفیق تو که بوده است. شریک گفت: اى مرد بواللّه العظیم سوگند که رفیقى نداشته و من نخوردهام!. آن مرد بشریکش گفت: من کسى را باین کج جلقى و تند خوئى ندیدهام که بهر حرفى از جاى درآید و قسم خورد، من کى مضایقه در خوردن خربزه با تو کردهام؟ مطلب و غرض آنست میترسم این خربزه را اگر تنها خورده باشى آسیبى بتو رسد چرا که آن خربزه بسیار بزرگ بوده. آن رفیق بشریک خود گفت: بخدا و رسول و بقرآن و دین و مذهب و ملت قسم که من نخوردهام!. بعد آن مرد گفت: حالا اینها را که تو میگوئى اگر کسى بشنود گمان میکند که من در خوردن خربزه با تو مضایقه داشتهام، زینهار اى برادر از براى اینچنین چیز جزئى از جاى برآئى! اینقدر میخواهم که بگوئى تخم آن خربزه چه شد و اگر نه خربزه فداى سر تو، بگذار خورده باشى. آن مرد از شنیدن این گفتگو بیتاب شد و بدنیا و آخرت و بمشرق و بمغرب و بعیسى و موسى قسم خورد که من ابدا نخوردهام. آن مرد گفت: این قسمها را براى کسى بخور که تو را نشناخته باشد، با وجود این من قول تو را قبول و باور دارم که تو نخوردهیى اما کج خلقى تا باین حد خوب نمیباشد. الحاصل پس از گفتگوى زیاد. آن شریک بیچاره گفت: اى برادر من نگاه کن ببین! تو چرا اینقدر بىاعتقادى؟ قسمى و سوگندى دیگر نمانده که یاد نمایم، پس از این از من چه میخواهى؟، این خربزه را بهر قیمت که میدانى بفروش میرسد از حصهى من کم نموده و حساب کن!. آن مرد گفت: اى یار من از آن گذشتم و قیمت هم نمیخواهم، بد کردم، اگر من بعد از این مقوله حرف زنم مرد نباشم، میخواهم حالا بدانم که پوست آن خربزه باسب دادى و یا بیابو و یا بدور انداختى؟. آن فقیر تاب نیاورد، گریبان خود را پاره پاره کرد و رو بصحرا نمود. اى موش تو نیز در هر حرفى پانصد کلمه از من دلیل و نظیر خواستى و قبول کردى و باز از سر نو گرفتى و گفتگو میکنى. موش چون این نظیر را از گربه شنید سکوت اختیار کرد. گربه گفت: اى موش چرا ساکت شدهیى؟. موش گفت: اى شهریار بیش از این دردسر دادن خوب نیست، اگر شفقت فرمائى تا برویم و صحبت را بوقت دیگر گذرانیم اصلح و بهتر خواهد بود، چرا که گفتهاند: یار باقى صحبت باقى گربه گفت. بلى بسیار خوب! حالا تو برو بخانهى خود که ما هم برویم، لکن اى موش میخواهم مرا حلال و آزاد کنى زیرا که ارادهى سفر خراسان دارم و میترسم که مبادا اجل در رسد و مرگ امان ندهد که بار دیگر بصحبت یکدیگر برسیم، چرا که گفتهاند.
بومشناسان در تلاشند تا نژاد منقرض شدهی نیاگاو را احیا کنند.
و معمّایی رسید از آن امیرک که «خوارزمشاه چون لشکر سلطانی بدید، اوّل بشکوهید که علی تگین تعبیه است، خود را فراهم بگرفت و کشتی از میان جیحون بازگردانیده بود، تا کدخدایش احمد عبد الصّمد او را قوّة دل داد. و هر چند چنین است خوارزمشاه چون دلشدهیی میباشد، و بنده چند دفعت بنزدیک وی رفت تا آرام گونهیی یافت؛ مگر عاقبت کار خوب شود که اکنون باری بأبتدا تاریک مینماید.» وزیر گفت: