معنی کلمه شاه پسند در لغت نامه دهخدا
شاه پسند. [ پ َ س َ ] ( اِ مرکب ) گلی است به شکل بوق کوچک که رنگهای مختلف دارد. ( از فرهنگ نظام ). تیره شاه پسند دارای برگهای متقابل. بعضی از آنها درخت یا درختچه و بعضی بوته های کوتاهند. جنس مهم آنها یکی شاه پسند است که گلهای رنگین چتری دارد و برای زینت کاشته میشود و جنسهای دیگر آن بصورت درختچه است و از نقاط گرم بمنطقه معتدله برده شوند و زینتی هستند. ( از گیاه شناسی گل گلاب ص 251 ).
- شاه پسند درختی ؛ نوعی از شاه پسند است.
- شاه پسند دوایی . رجوع به اکبو بران شود.
|| قسمی از مرکبات لیمویی رنگ سخت پوست بصورت گلابی که طول آن به نه سانتی متر میرسد. ( از یادداشت مؤلف ).
شاه پسند. [ پ َس َ ] ( اِخ ) دهی از بخش رامیان شهرستان گرگان. دارای 160 تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آن غلات ، توتون ، سیگار و کنجد است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).
شاه پسند. [ پ َ س َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بجنورد. دارای 160 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات ، بنشن و میوه جات است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
شاه پسند. [ پ َ س َ ] ( اِخ ) نام محلی در کنار راه کرمانشاه و قصرشیرین میان ماهی دشت و چارریز در 604 هزارگزی تهران. ( یادداشت مؤلف ).