معنی کلمه شاقول در لغت نامه دهخدا
چو شاقولش این رنگ ناریخته
دل من بمویی است آویخته.طاهروحید ( از آنندراج ).گلوله فلزی یا سنگی بریسمان کرده که از گونیا بیاویزند تا بدان هنگام حرکت دادن گونیا بر سطح زمین همواری زمین معلوم کنند. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). شاغولی. شاهول. ( حبیش تفلیسی ). فادن. || چون علاقه بدست گیرند ( از اصطرلاب ) شاقولی در میان باریک بندند و از زیر عروه فروگذارند. ( یادداشت مؤلف از رساله خطی ). || نره مرد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). آلت تناسل مرد. ( لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ).