معنی کلمه سیرنگ در لغت نامه دهخدا
همه عالم ز فتوح تو نگارین گشته
همچو آکنده به صد رنگ نگارین سیرنگ.فرخی.جز خیالی ندیدم از رخ تو
جز حکایت ندیدم از سیرنگ.خیالی ( از فرهنگ رشیدی ).مزاج گوهر آدم نظیر لطف تو یافت
وگرنه خام بماندی چو طینت سیرنگ.نجیب جرفادقانی.|| کنایه از محالات و چیزی که فکر کسی بدان نرسد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِخ ) اشاره بر ذات باریتعالی. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ).