معنی کلمه سگالیدن در لغت نامه دهخدا
این مسخره با زن بسگالید و برفتند
تا جایگه قاضی با بانگ علا لا.نجیبی. || اندیشه نمودن. ( برهان ). اندیشه کردن. ( غیاث ). اندیشیدن. ( آنندراج ) : اشموئیل بمرد طالوت آهنگ کشتن داود کردو بسگالید که نیمشب برود و داود را بکشد. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).
نشست و سگالید از هر دری
ببخشید هرکار بر هر سری.دقیقی.بشاهراه نیاز اندرون سفرمسگال
که مرد کوفته گردد بدان ره اندر سخت.کسایی.چو آمد به لشکرگه خویش باز
شبیخون سگالید گردنفراز.فردوسی.همه بد سگالید و با کس نساخت
بکژی و نامردمی سر فراخت.فردوسی.کسی کو بود شهریار زمین
نه بازی است با او سگالید کین.فردوسی.همه سگالد کز نام تو بلند کند
جمال و زینت دنیا و رتبت منبر.فرخی.درسگالیدن آن باشی دایم که کنی
کار ویران شده خلق جهان آبادان.فرخی.چرا از یار بدعشرت سگالی
زمدح شاه نیک اختر سگالا.عنصری.بد نسگالد بخلق ، به نبود هرگزش
آنکه بدی کرد هست عاقبتش برندم.منوچهری.دانی که جهان بر تو همی درد سگالد
او درد سگالید و تو درمان نسگالی
که زشت از خوب و نیک از بد بدانی
بدل کاری سگالی کش تو دانی.( ویس و رامین ).مرا گویند بیهوده چه نالی
چرا چندین ز بدمهری سگالی.( ویس و رامین ).و بدانند که پدر چه میسگالید و خدای عزوجل چه خواسته است. ( تاریخ بیهقی ).
به امید هزار دوست یک دشمن مکن زیرا که آن هزار دوست از نگاه داشتن تو غافل شوند و آن دشمن از بد سگالیدن تو غافل نشود. ( قابوسنامه ).
مر ترا نیکی سگالد یار تو
چون مر او را تو شوی نیکوسگال.ناصرخسرو.آنچه شیر برای تو میسگالد از این معانی که برشمردی... نیست. ( کلیله و دمنه ).
قومی که چو روبه بتو بر حیله سگالند
پیراسته بادند چو سنجاب و چو قاقم.سوزنی.گردون نسگالد بجز از نیک تو زیرا
اندر دل تو نیست بجز نیک سگالی.