معنی کلمه سَلم در لغت نامه دهخدا
سلم. [ س َ ل َ ] ( ع اِ ) نام درختی است. ( غیاث ). نوعی درخت در بندرعباس و نام دیگر آن کرت است. ( یادداشت مؤلف ). درخت خارآور. ( مهذب الاسماء ). درخت مغیلان. ( الفاظ الادویة ). درخت عضاة، یا عام است. || پیش دادن بها و منه بیع سلم. ( منتهی الارب ). پیشی فروختن و خریدن غله است که هنوز نرسیده باشد و بیع سلم همان است. ( برهان ). پیشی دادن بها بود چنانکه غله هنوز خام باشد و او را ارزانتر بها کنند و زرش بصاحب غله دهند و هرگاه برسد و هرگاه نرسد بگیرند و آن را بیع سلم خوانند. ( جهانگیری ). نوعی از بیع است و آن دادن بهای چیزی بایع را پیش از طیار شدن. آن چیز بهفت شرایط شرعیه اول جنس چنانکه گندم یا جو یا نخود. دوم نوع. چنانچه سرخ یا سفید. سوم قدر. چنانچه یک من یا دومن. چهارم وصف چنانچه قسم اول یا قسم دوم آب داده و غیر آب داده پاک از آلایش یا غیر پاک از آلایش ، پنجم اجل یعنی وعده چنانچه بیست روز یا یکماه ، ششم جای تسلیم. یعنی مکان رسانیدن جنس مقرره. هفتم رأس المال یعنی تعیین کردن مبلغ چنانچه ده روپیه یا بیست روپیه. ( غیاث ) :
خدمت مادحان دهی بسلف
صله سایلان دهی بسلم.مسعودسعد.طلعت فرخ و فرخنده او هر سرسال
مشتری را نظر سعد فروشد بسلم.سوزنی.|| ( مص ) گردن نهادن و اطاعت کردن. ( برهان ) ( جهانگیری ). گردن نهادن. ( دهار ) ( منتهی الارب ).
سلم. [س ِ ] ( ع اِ ) آشتی و صلح که در مقابل جنگ است. ( برهان ). آشتی. ( جهانگیری ). صلح و آشتی. ( غیاث ) ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). سَلم. ( منتهی الارب ) :
چون بدیدم لطف و اکرام ترا
وآن سلام و سلم و پیغام ترا.مولوی.از کجا گوئیم علم از ترک علم
از کجا جوئیم سلم از ترک سلم.مولوی.