سوایم
معنی کلمه سوایم در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه سوایم
نام رسوایم نگین را چون به خاطر بگذرد سینه را چندان کند تا افکند از دل برون
چنان در عشق رسوایم که خال چهره لاله به خون رشک می غلطد ز داغ سینه زیب من
من آن رند خراباتم که هشیارانه می نوشم من آن قلاش رسوایم که دایم مست و بیهوشم
نگارم ساده و من رند رنگ آمیز رسوایم چه نقش مدعا بندم بدین روی سیاه از وی
غیرت خواجه از ما سوایم
بس که رسوایم به کوی عشق خوبان، چون نگین سرنوشتم را توان خواندن ز نقش سجده گاه
زبان طعنه مبادا که بر تو بگشایند مباش همره من جان من که رسوایم
رای آنست که چون تو میتوانی که خود را از پایهٔ کهتری بدرجهٔ مهتری رسانی و از صفّ النِّعالِ فرمان بری بصدرِ صفّهٔ فرمان دهی رسی. بنذالتِ این مقام رضا ندهی و چشم بر مطامحِ رفعت نهی و دواعیِ همّت بر آن گماری که زمامِ پادشاهی بر سباع و سوایمِ این دشت در دست گیری تامن باعدادِ اسبابِ این کار کمرِ تقدیم بربندم و عقدهٔ مشکلات و عروهٔ معضلاتِ آنرا بسحرِ مجاهدت بگشایم و اگرچ گفتهاند ع ، اِذَا عَظُمَ المَطلُوبُ قَلَّ اَلمُساَعِدُ ، من بمساعدت و معاضدت با تو در اتمامِ این مهمّ تمامیِ عیارِ تدبیر و کاردانی و ثباتِ قدم در راهِ خدمتگاری و حقگزاری بجهانیان نمایم، چه ما همیشه در حجرِ حمایت و کنفِ کلاءتِ شما از شرِّ اعادی آمِنُ السُِرب بودهایم و در سایهٔ شوکت و سطوتِ شما از قصدِ اشرار فارغ البال زیسته.