فارسی سوار شدن، سوار وسیله ی نقلیه جاندار یا بیجان شدن
جملاتی از کاربرد کلمه سواری کردن
به گدایان نرسد شاه سواری کردن عاقلان را نرسد شیفته کاری کردن
اما اگر در سالی دو بار نشاط چوگان باختن کنی روا دارم، ولکن سواری کردن بسیار نباید که مخاطره است صدمه را، سوار هشت بیش نباید: تو بر سر یک میدان ببای و یکی به آخر میدان و شش در میان میدان گوی میزنند، هرگاه که گوی بسوی تو آید گوی را باز زن و اسب به تقریب همی ران؛ اما اندر کر و فر مباش، تا از صدمه ایمن باشی و مقصود تو نیز به حاصل آمده باشد. اینست طریق چوگان زدن محتشمان، و بالله توفیق.
موقع پادر رکاب آوردنست اسب عشرت را سواری کردنست
هر که از آستانه این ماه رویان بکوی بیهوده گویان تحویل کند در خور ملامت عاجل و غرامت آجل بود، چون در اول و آخر این مجادله تأمل کردم و بدان معقولات و منقولات توسل کردم خواستم که با آن پیر و جوان همکاسه و همخوان شوم و در گفت و شنود با ایشان همزبان گردم، خود هر دو در عالم تواری سواری کردند و چون خیال از پنداران و خواب از بیماران از من بگریختند.
با حریفان ز تو عیب است سواری کردن به که آهوی حرم جانب صحرا نرود