سنگ انداختن

معنی کلمه سنگ انداختن در لغت نامه دهخدا

سنگ انداختن. [ س َ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) افکندن سنگ. || بمجاز، موانع و عوائقی برای کسی ایجاد کردن. ( یادداشت مؤلف ).

معنی کلمه سنگ انداختن در فرهنگ معین

( ~ . اَ تَ ) (مص ل . ) کنایه از: اشکال تراشی ، مانع پیشرفت کار کسی شدن .

معنی کلمه سنگ انداختن در فرهنگ فارسی

افکندن سنگ . یا بمجاز موانع و عوائقی برای کسی ایجاد کردن .

معنی کلمه سنگ انداختن در ویکی واژه

کنایه از: اشکال تراشی، مانع پیشرفت کار کسی شدن.

جملاتی از کاربرد کلمه سنگ انداختن

تو گفتی از زمین رفتند بیرون که سنگ انداختند از برج گردون
و واجبات حج که اگر از آن دست بدارد حج باطل نگردد، ولیکن گوسفندی کشتن لازم آید، شش است: احرام آوردن در میقات: اگر از آنجا درگذرد بی احرام، گوسفندی واجب آید و سنگ انداختن و صبر کردن به عرفات تا آفتاب فرو شدن و مقام کردن شب به مزدلفه و همچنین به منا و طواف وداع اندر این چهار بازپسین یک قول دیگر است که گوسفند لازم نیاید چون دست بدارد، لیکن سنت بود.
و گفت: ابلیس کشتهٔ خداوند است جوانمردی نبود کشته خداوند خویش را سنگ انداختن.
بود آن دیوانه خون از دل چکان زانک سنگ انداختندش کودکان
هاجر گفت: کلّا هو ارحم به و اشدّ حبّا له من ذلک این چه سخن است که تو می‌گویی او بروی از ان مهربان‌تر است و دوستر که این کند. شیطان گفت: خداش میفرماید که چنین کند. هاجر گفت: اگر خدای میفرماید خدای را فرمان است و طاعت داشت وی واجب از وی نومید گشت براه ایشان آمد، پسر را دید که بر اثر پدر میرفت گفت: ای پسر دانی که پدرت کجا میبرد؟ گفت: میرویم تا گوسفند را قربان کنیم، گفت: نه که ترا قربان خواهد کرد. گفت از بهر چه فرزند را قربان کند؟ گفت: اللَّه او را چنین میفرماید. گفت: اگر اللَّه میفرماید فسمعا و طاعة. از وی نومید بازگشت فرا پیش ابراهیم شد گفت: ایها الشیخ کجا میروی؟ گفت مرا حاجتی است درین شعب حاجت خویش را میروم گفت: و اللَّه که شیطان در خواب بتو نموده که این فرزند را قربان کن ابراهیم بدانست که او خود شیطان است گفت: الیک عنّی یا عدوّ اللَّه فو اللّه لامضینّ لامر ربی. ابن عباس گفت: ابراهیم آن ساعت از پیش شیطان تیز برفت و گرم تا برو سابق شد، چون به جمرة العقبه رسید شیطان دیگر باره فرا پیش وی آمد، ابراهیم هفت سنگ بوی انداخت و همچنین در جمرة الوسطی و جمرة الکبری شیطان فرا پیش میآمد و ابراهیم بروی سنگها می‌انداخت. ربّ العالمین آن تیز رفتن ابراهیم در ان موضع و آن سنگ انداختن سنّتی گردانید بر امّت احمد تا در مناسک حج بجای میآرند و ابراهیم را ثنا میگویند.
و علی الجملة، فرائض و ارکان حج پنج چیز است: احرام، و طواف، و سعی بعد از طواف، و وقوف بعرفات، و موی سر ستردن بیک قول، اگر یکی ازین ارکان بگذارد حج درست نیاید و ارکان عمره همین است الا وقوف بعرفات که آن در عمره نیست. و واجبات حج شش چیز است: احرام گرفتن در میقات، و بعرفات بیستادن تا فرو شدن آفتاب، و بشب مقام کردن در مزدلفه، و همچنین در منا مقام کردن بشب و طواف وداع، و سنگ انداختن. اگر یکی ازین شش بگذارد حج باطل نشود اما گوسپندی لازم آید که بقربان کند. و محظورات حج که محرم را از آن پرهیز باید کرد هم شش چیز است: جامه پوشیدن چون پیراهن و ازار پای و موزه و دستار، دوم بوی خوش بکار داشتن، سیم موی سر و ناخن باز کردن، چهارم با اهل خویش مباشرت کردن، پنجم مقدمات مباشرت چون لمس و تقبیل و مانند آن، و همچنین نکاح نشاید نه خود را و نه دیگری را، اگر کند درست نباشد، ششم صید برّ نشاید محرم را، اگر کند جزا لازم آید، ماننده آن صید که کشته بود از شتر و گاو و گوسپند.
و روی دل بیش از خواست و ارادت وی نیست، چون غالب بر دل وی دنیا بود روی با دنیا بود. و علاقت وی به دنیا خواست وی بود و در ابتدای آفرینش چنین است. چون خواست حق تعالی و دیدار آخرت غالب شد صفت وی بگشت و روی با دیگر جانب کرد، پس از همه اعمال مقصود گردش دل است. از سجود نه مقصود آن است که پیشانی بگردد تا از هوا بر زمین رسد، بل آن که صفت بگردد و از تکبر به تواضع میل کند و مقصود از الله اکبر نه آن است که زبان بگردد و بجنبد، بل آن که دل از تعظیم خویش بگردد و معظم خدای تعالی شود. و مقصود از سنگ انداختن در حج نه آن است تا جای سنگریزه زیادت شود یا دست حرکت کند، بلکه آن که دل بر بندگی راست بایستد و متابعت و تصرف عقل خویش در باقی کند و طوع فرمان شود و عنان خویش از دست خویش بیرون آرد و به دست فرمان دهد.
گفتم بامداد که آفتاب بر آید یا شبانگاه که فرو می‌شود طللی که بذات خویش کوتاه بود چون پیش آفتاب بداری دراز بود و بسیار نماید، اسقف گفت صدقت، پس مسلمان از وی پرسید ما عدد ابواب الجنان؟ فقال ثمانیة، قال و ما عدد ابواب النیران فقال سبعة؟ قال ما الّذی هو مکتوب علی ابواب الجنّة؟ مسلمان گفت چون از وی این سؤال کردم که بر در بهشت چه نوشته است اسقف فرو ماند جواب نمیداد رومیان گفتند جواب ده تا این مرد غریب نگوید که اسقف نمیداند، اسقف گفت اگر این جواب ناچارست با زنار و صلیب راست نمیآید، زنار بگشاد و صلیب بیفکند و بآواز بلند گفت: المکتوب علی باب الجنّة لا اله الّا اللَّه محمّد رسول اللَّه. رومیان این سخن شنیدند سنگ انداختند و دشنام دادند، اسقف روی بآن غریب کرد گفت از قرآن هیچ چیز حفظ داری؟ گفت دارم و این آیت بر خواند «وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلی‌ دارِ السَّلامِ» اسقف بگریست آن گه بآواز بلند گفت ای مردمان از دیده ما حجاب برداشتند آنک از آسمان میآیند هفتصد ملک با هفتصد هودج آراسته که در آن هودجها ارواح شهداء بآسمان برند و من یقین میدانم که از شما هفتصد کس با من موافقت کنند اکنون درین کرامت نگرید تا از هیچ خصم نترسید و باک ندارید، آن گه جمعی بسیار ازیشان صلیب بشکستند و زنار بگسستند و مسلمان شدند، و آن منکران و ناگرویدگان ایشان را می‌کشتند و اسقف را نیز بکشتند، آن گه کشتگان را بشمردند هفتصد کس بودند یکی بیش نه و یکی کم نه. مقصود از این حکایت آنست که نور آن مؤمن موحد در میان مشتی جاحد و کافر میتافت تا اسقف بدید و آن کار برفت. ای جوانمرد اگر مددی از نور غیب بنام تو فرستد غازی از روم چنان اسیر نبرد که آن مدد نور ترا اسیر برد، لکن بهیچ علت فرو نیاید و بهیچ سبب سفر نکند، «مَثَلُ نُورِهِ» جماعتی مفسران گفتند این «ها» اشارت است بمصطفی صلوات اللَّه علیه که خلقتش نور بود و خلعتش نور بود و نسبتش نور بود، ولادتش نور بود و مشاهدتش نور بود و معاملتش نور بود و معجزتش نور بود، و او خود در ذات خود نور علی نور بود، مهتری که در روی او نور رحمت، در چشم او نور عبرت، در زبان او نور حکمت، در میان کتف وی نور نبوّت، در کف او نور سخاوت، در قدم او نور خدمت، در موی او نور جمال، در خوی او نور تواضع، در صدر او نور رضا، در سرّ او نور صفا، در ذات او نور طاعت، در طاعت او نور توحید، در توحید او نور تحقیق، در تحقیق او نور توفیق در سکوت او نور تعظیم، در تعظیم او نور تسلیم. شعر:
و در حج نه سبب را غسل سنت است: احرام را و دخول مکه را و طواف زیارت را و وقوف به عرفه را و مقام به مزدلفه را و سه غسل برای سنگ انداختن سه جمره و طواف و داع را و اما رمی را به جمره العقبه غسل نیست.
گفتگوی سخت با ممسک ندارد حاصلی بر درخت بی ثمر تا چند سنگ انداختن؟