سنبک. [ سُم ْ ب ُ ] ( اِ ) کشتی کوچک که در رکاب جهاز باشد. ( آنندراج ). کشتی کوچک. ( ناظم الاطباء ) : از دل خویش سنبکی دارم نذر دریا تبرکی دارم.محمدسعید اشرف ( از آنندراج ).|| ( ع اِ ) نوعی از دویدن. || پیش سم ستور. ج ، سنابک. || کناره حلیه شمشیر. || اول باران. || پیش و متقدم از هر چیزی. || آهن سر خود. || زمین درشت کم خیر. || رشته بند برقع. || عهد. روزگار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
معنی کلمه سنبک در فرهنگ معین
(سُ بُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - کنار سم ستور. ۲ - اول هر چیز. ۳ - زمین صعب و کم فایده ، ج . سنابک .
معنی کلمه سنبک در فرهنگ عمید
۱. کنار سم ستور. ۲. اول چیزی. ۳. زمین سخت و کم فایده. کشتی کوچک.
معنی کلمه سنبک در فرهنگ فارسی
کشتی کوچک، سنبوق جمع ( اسم ) کشتی کوچک .
معنی کلمه سنبک در ویکی واژه
کنار سم ستور. اول هر چیز. زمین صعب و کم فایده ؛ سنابک.
جملاتی از کاربرد کلمه سنبک
«إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ» ای علی سلیمان، «بِالْعَشِیِّ» ای بعد الظّهر، «الصَّافِناتُ» ای الخیول الّتی تثنی احدی قوائمها و تقف علی سنبکها و السّنبک طرف مقدم الحافر.
اما راوى گوید و روایت کند که چون پسر به ساحل رسید، از خاطرش خطور کرد که اى دل غافل کدام دانه در و گوهر عزیزتر از آن در گرانمایه خواهد بود که تو از دست دادى و به طلب زر و زیور آمدى؟! پشیمان شده زر را هم نیافته باز گردید چون بدان موضع رسید که کشتى را گذاشته بود از کشتى نشانى ندید، مضطرب و سرگردان گردیده آن سنبک را روانه نمود و در تفحص دختر روانه شد.
قضا را چون به میان دریا رسیدند به خاطر دختر رسید که در آن حال که حقهى زر را در آوردند و زرى به ناخدا دادند حقه را فراموش کرده در ساحل مانده، چون این واقعه را پسر شنید، سنگى بر آن کشتى بسته سوار بر سنبک گردید و برگشت که حقهى زر را یافته بردارد و برگردد.