سمنه

معنی کلمه سمنه در لغت نامه دهخدا

سمنه. [ س ُ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) دانه ای است سیاه رنگ از نخود کوچکتر و آنرا در خراسان نقل خواجه گویند فربهی آورد و باه را برانگیزد. ( برهان ). گیاهی است که بسبب ستاره های تابستان روید و همواره سبز باشد و داروی فربهی زنان است یا عام است. ( منتهی الارب )( آنندراج ). تخمی است از قسم میوه مثل بادام و پسته و بهندی چرونجی گویند. ( غیاث ) ( آنندراج ). || هر ترکیبی که آدمی را فربه کند و آنرا سمینون گویند. ( برهان ). داروی فربهی. ( برهان ) ( مهذب الاسماء ).

معنی کلمه سمنه در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - کیس الراعی . ۲ - شیرینک .
دانه ایست سیاه رنگ از نخود کوچکتر و آنرا در خراسان نقل خواجه گویند فربهی آورد و باه را بر انگیزد .

جملاتی از کاربرد کلمه سمنه

حمزه به کشتن ایشان مشغول شد. وحشی فرصت یافت و حمزه برهنه بود. حربه را راست کرد و بینداخت بر کمرگاه حمزه رسید حمزه حربه را بگرفت و از خود بیرون کشید بقوت. تا از اینها فارغ شدن، خون بسیار رفت. خواست که پی وحشی رود، چندان خون رفته بود که رمقی مانده بود. از پی درآمد و سه بار گفت: «الحمد لله علی دین الاسلام» دنیا و دینار شما را بخشید دین و دیدار ما را بدین قسمت شادانیم «نحن قسمنها بینهم» آنگه از دنیا گذشت که: «انا لله و انا الیه راجعون».
دادی اسم و رسمنه آخر بباد ای چهار تا رعت هم گله بیدزیاد
به بخشی دربهای او چمنها بحفظش پرده پوشی‌ از سمنها