سمسم

معنی کلمه سمسم در لغت نامه دهخدا

سمسم. [ س َ س َ ] ( ع اِ ) روباه. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || گرگ خردجثه یا عام است. || ریگ توده. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
سمسم. [ س ِ س ِ ] ( ع اِ ) کنجد. سمسمه یکی. ج ، سماسم. و آن لزج است و مفسد معده و دهن و مصلح آن شهد است و اگر هضم شود فربه سازد و شستن موی به آب طبیخ برگ آن دراز و نیکو گرداند و بری آنرا جلبهک نامند و فعل آن قریب فعل خریق است و گاهی مفلوج را نصف درهم تا یک درهم خورانند پس بهتر میکند و دریک درهم خطر است. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). رجوع به تحفه حکیم مؤمن ، الفاظ الادویه و اختیارات بدیعی شود. || دانه گشنیز. || ماری است. || ریگ توده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
سمسم. [ س ُ س ُ / س ِ س ِ ] ( ع اِ ) مورچه سرخ. سمسمة یکی.ج ، سماسم. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || ( ص ) مرد سبک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه سمسم در فرهنگ عمید

۱. روباه.
۲. گرگ.
کنجد، دانۀ کنجد.

معنی کلمه سمسم در فرهنگ فارسی

کنجد، دانه کنجد
کنجد
مورچه سرخ . سمسمه یکی و سماسم جمع .

جملاتی از کاربرد کلمه سمسم

بود آن سمسمه نزد اطبا که چون کنجد بود در چشم بینا
فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ الذّرة النّملة الصّغیرة. و قیل: رأس نملة. و سئل ثعلب عن الذّرّة، فقال: مائة نملة حبّة و الذّرّة واحدة منها. و قیل: هی الواحدة من حشو الجوّ الّذی یظهر فی شعاع الشّمس من الکوّة، و قال یحیی بن عمّار: حبّة الشّعیر اربع ارزّات و الارزّة اربع سمسمات و السّمسمة اربع خردلات، و الخردلة اربع اوراق نخالة، و و رق النّخالة «ذرّة».
عباراتی که ذکرش بس ادق است بعرفان سمسمه گویند و حق است
خلاف است میان علما که ذرّه چیست. ابن عباس گفت: هی النّملة الصّغیرة، آن مورچه که از آن خردتر و کوچکتر مور نیست آن را ذرّه گویند. قومی گفتند: یکی از آن حشر هوا آن ساعت که آفتاب به روزن درافتد، آن ذرّه است. یحیی عمار گفت: یک دانه جو چهار ارز است، و یک ارز چهار سمسمه است، و یک سمسمه چهار خردل است، و یک خردل چهار و رق نخاله است، و یک و رق نخاله چهار ذرّه است.
از آنرو سمسمه اندر معارف عبارات ادق را خواند عارف
تم القصیدة ابقی الله شانکم بقاء سمسمة فی کیر حداد