جملاتی از کاربرد کلمه سلسلش
زلف مسلسلش زده بر مشک و ساج طعن ساق مخلخلش زده بر سیم و عاج بر
آنکو بشکر خنده ی شیرین قندست در زلف مسلسلش دلم پیوندست
پایان زلف جعد پریشان سرش ندید چندانک دور کرد دل اندر تسلسلش
عاطر به عنبرینه زلف مسلسلش مشک ختا که نافه ی آهوش مسکن است
گر ز اوصاف مرگ میرد کس شود از غل و سلسلش آزاد
زلفین مسلسلش گرهگیر پیچیده چو حلقههای زنجیر
دورش مدام باد به بزم طرب چنان کافتد ازان گمان جواز تسلسلش
آن دلبری که عارض و زلف مسلسلش بشکست نرخ سنبل و بازار یاسمن
می رفت، ولی از آب چشمم زنجیر مسلسلش به پا بود
پایان زلف جعد پریشان سرش ندید چندانکه دور کرد دل اندر تسلسلش