سرماند
معنی کلمه سرماند در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه سرماند
چومرغ آمیخت باعقلی نه سرماندو نه دستارش چودزد آویخت در باری نه خرماند و نه پالانش
جامی از من سجده طاعت مجوی چون من اکنون پیش بت سرمانده ام
وگر سر بپیچی در افتی به رنج نه سرماند و تاج و نه تخت و گنج
چنانم ساغری در کام جان ریز که نه سرماندم بر جا نه دستار
سر بدین سرماند و او آن سر فتاد جان شیرین بر سر آن سر نهاد
خاک در کوی تو بر در مانده خاکساری خاک بر سرمانده
هر چند ندارد پسر من خبر از شعر از خنجر هجوش پسرت خواهد سرماند
زمین چون چرخ در دوران سرماند که دست نیزه تخم رعشه افشاند