معنی کلمه سحیق در لغت نامه دهخدا
بریدم بدان کشتی کوه پیکر
مکانی بعید و فلاتی سحیقا.منوچهری. || بسیار سائیده شده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث ). مسحوق. ( اقرب الموارد ) :
ایا رسم اطلال معشوق وافی
شدی زیر سنگ زمانه سحیقا.منوچهری. || ( اِ ) گرد.
- سحیق الطلق ؛ گرد طلق. ( مؤلف ).