معنی کلمه ستیزیدن در لغت نامه دهخدا
که نادان ز دانش گریزد همی
بنادانی اندر ستیزد همی.فردوسی.ابر از فزع باد چو از گوشه بخیزد
با باد در آویزد و لختی بستیزد.منوچهری.چو گوید آنکه آمد میر تا با خصم بستیزد
ز دو لشکر نماند هیچ سالاری که نگریزد.فرخی.مستیز که با او نه برآیی بستیز
نه تو نه چو تو هزار زنار آویز.سوزنی.چند گویی مست گشتم می بده
وقت مستی نیست مستیز ای غلام.انوری.خواجه از کبر آن پلنگ آمد
که همی با وجود بستیزد.کمال الدین اسماعیل.نهنگ آن به که در دریا ستیزد
کز آب خرد ماهی خرد خیزد.نظامی.نی دل که بشوی برستیزم
نی زَهره که از پدر گریزم.نظامی.هر آن کهتر که با مهتر ستیزد
چنان افتد که هرگز برنخیزد.سعدی.دو عاقل را نباشد کین و پیکار
نه دانا خود ستیزد با سبکبار.سعدی ( گلستان ).بر گیر شراب طرب انگیز و بیا
پنهان ز رقیب سفله مستیز و بیا.حافظ.