معنی کلمه ستاغ در لغت نامه دهخدا
بشوی نرم هم بصبر و درم
چون بزین و لگام تند ستاغ.شهید بلخی.من باتو رام باشم همواره
تو چون ستاغ کره جهی از من.خفاف.هزار دگر کرگان ستاغ
بهر یک بر از نام ضحاک داغ.اسدی.خجسته شاهسواری که ثابتات و هلال
ز روی مرتبه اش گشته نعل و میخ ستاغ.منصور شیرازی ( ازآنندراج ). || ( ص ) اسب نازاینده و آدم نازاینده که به فارسی سترون و بعربی عقیمه گویند. ( برهان ). عقیم و نازاینده. ( آنندراج ). نازاینده. ( صحاح الفرس ) :
آن قوم را که دارند از کینْش سرستیغ
مردان بوند عنین پاک و زنان ستاغ.قطران.|| ( اِ ) سقط جنین و افتادن بچه نارسیده از شکم. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) شتران شیر دهنده و شتران بسیارشیر.( برهان ). شتر بسیارشیر. ( رشیدی ). || ( اِ )سرون هم آمده که شاخ گاو و گوسفند باشد. || سرین و کفل. ( برهان ). || درخت گز. ( ناظم الاطباء ).