سبوسه

معنی کلمه سبوسه در لغت نامه دهخدا

سبوسه. [ س ُ س َ / س ِ ] ( اِ ) خشکی باشد مانند سبوس که به سبب یبوست مزاج در سر آدمی پیدا شود و آن را بعربی حَزازة گویند. ( برهان ). سپیده هائی که گاه شانه کردن از سر ریزد: تبریه ؛ سبوسه سر. ( منتهی الارب ) : خرشف کنگر تقویت باه و دفع شپش و سبوسه را مفید است. ( نزهة القلوب ). || کرمی باشد که در انبار گندم و جو افتد. || ریزه چوب که از دم اره جدا شود. ( برهان ) ( رشیدی ). || سبوس آرد گندم و جو. ( برهان ). نخاله آرد. ( رشیدی ).

معنی کلمه سبوسه در فرهنگ عمید

= سپوسه

معنی کلمه سبوسه در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - سبوس آرد گندم و جو . ۲ - خشکیی مانند سبوس که در سر آدمی پیدا شود حزازه . ۳ - نوزاد حشره ای که از آرد گندم پیدا شود و از آرد گندم و جو و برنج تغذیه کند و آن سیاه رنگ و کوچک است و در لای آرد چندم و جو و برنج حرکت کند و از ذرات آرد شده تغذیه نماید شپشه . ۴ - ریزه چوب که از دم اره جدا شود .

جملاتی از کاربرد کلمه سبوسه

عطاء ازرق گویند زن وی دو درم سیم به وی داد که از بهای ریسمان استده بود به بازار برو آرد خر از خانه بیرون شد خادمه‌ای را دید که می‌گریست گفت ترا چه بودست؟ گفت خداوندم دو درم به من داده بوده تا چیزی خرم و اکنون سیم بیفکنده‌ام می‌ترسم که مرا بزند، عطا آن دو درم خویش به وی داد و آمد به بازار و دوستی داشت شقّاقی کردی، بر دکان او بنشست و قصّه باز بگفت و حال بدخویی زن خویش. این دوست او را گفت این سبوسه‌ی چوب درین انبان کن مگر شما را بکار آید، تنور تاب کنید که اندرین وقت هیچ چیز ندارم و دست من به چیزی دیگر نمی‌رسد، عطا سبوسه در انبان کرد و برگرفت و آورد تا بدر سرای، در بگشاد و انبان آنجا بیفکند و در فراز کرد و به مسجد شد تا آنگه که نماز خفتن بکرد و گفت چون من باز خانه شوم زن در خواب رفته باشد تا بر من زبان درازی نکند چون در بگشاد، زن را دید که نان می‌پخت گفت ای زن این آرد از کجاست گفت از آنجا که تو آوردی. نیک آردی است، بعد ازین همه ازین بخر گفت چنین کنم اِنْ شاءاللّهُ.