معنی کلمه ساقط شدن در لغت نامه دهخدا
ساقط شده ست قوت من پاک اگرنه من
بر رفتمی ز روزن این سمج باهبا.مسعودسعد.|| حذف شدن. نامذکور ماندن.
- ساقط شدن بچه ؛ افتادن بچه ناتمام از شکم. ( ناظم الاطباء ). سقط شدن.
- ساقط شدن تکلیف ؛ رفع آن. چنانکه گویند تکلیف از گردن من ساقط شد.
- ساقط شدن حق ؛ اداشدن آن. ( آنندراج ) :
حق شمشیر تو ساقط نشود از سر ما
پیش خورشید نگردد عرق از سیما خشک.بیدل ( از آنندراج ) ( بهار عجم ).- ساقط شدن دولت ؛ سقوط کابینه. انحلال هیأت وزیران. معزول شدن ، از کار افتادن ، بیکار شدن و مسلوب الاختیار شدن آن. رجوع به ساقط شود.