معنی کلمه سازور در لغت نامه دهخدا
چو برمیمنه سازور گشت کار
همان میسره شد چو روئین حصار.نظامی ( اقبالنامه از انجمن آرا و آنندراج ).به موجی که خیزد ز دریای جود
به امری کزو سازور شد وجود.نظامی.چو زو کار خود سازور یافتند
به ره بردنش زود بشتافتند.نظامی.چو پر گار اول چنان بست بند
کزو سازور شد سپهر بلند.نظامی. || آراسته :
چون ز بهرام گور تاج و سریر
سازور گشت و شد شکوه پذیر.نظامی ( هفت پیکر چ وحید ص 101 ).تکاثف گرفت آب از آهستگی
زمین سازور گشت از آن بستگی.نظامی.|| صاحب سامان. ( انجمن آرا ). صاحب و خداوند ساز را هم میگویند. همچون تاج ور صاحب و خداوند تاج را. ( برهان ). صاحب و خداوند ساز و سلاح. || کسی که آماده کرده باشد سلاح و سامان و رخت را. ( ناظم الاطباء ). || لایق. موافق. شایسته و سزاوار. ( ناظم الاطباء ) ( استینگاس ). رجوع به ساز شود.