سازواری

معنی کلمه سازواری در لغت نامه دهخدا

سازواری. ( حامص مرکب ) عمل سازوار. سازوار بودن. سازگاری. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). موافقت در کارها. ( برهان ). الفت. ( منتهی الارب ). سازوار آمدن. سازگار بودن. سازگارآمدن. سازنده بودن. سازش. ساختن. اتفاق. وفق. وفاق. موافقت. توافق. || موافقت در مزاج و طبع. ( برهان ). ملائمت. لئم. ( منتهی الارب ). || هم آهنگی و مطابقت و مشابهت و مناسبت. ( ناظم الاطباء ) ( اشتینگاس ) : چنانکه سازواری و ناسازواری مر آوار را. ( دانشنامه الهی چ معین ص 36 ).
- سازواری دادن ؛ ایلاف. ( ترجمان القرآن ). تألیف. ائتلاف.
- سازواری کردن با دیگری ؛ مطاوعة. ( منتهی الارب ).
- سازواری کردن میان دو چیز ؛ التئام. ( منتهی الارب ). رجوع به ساختن و سازگاری شود.

معنی کلمه سازواری در فرهنگ عمید

سازوار بودن، سازگاری.

معنی کلمه سازواری در فرهنگ فارسی

۱ - سازگاری الفت موافقت . ۲ - موافقت با مزاج ملایمت طبع .

جملاتی از کاربرد کلمه سازواری

«جماعتی مرغان فراهم آمدند و اتفاق کردند برآنکه بوم را بر خویشتن امیر گردانند. در این محاورت خوضی داشتند، زاغی از دور پیدا شد. یکی از مرغان گفت: توقف کنیم تا زاغ برسد، در این کار ازو مشاورتی خواهیم، که او هم از ماست، و تا اعیان هر صنف یک‌کلمه نشوند آن را اجماعِ کلی نتوان شناخت. چون زاغ بدیشان پیوست مرغان صورت حال بازگفتند، و دران اشارتی طلبیدند. زاغ جواب داد که: اگر تمامی مرغان نامدار هلاک شده‌اندی و طاووس و باز و عقاب و دیگر مقدمان مفقود گشته، واجب بودی که مرغان بی‌مَلِک روزگار گذاشتندی و اضطرار متابعتِ بوم و احتیاج به سیاست رای او به کرم و مروت خویش راه ندادندی؛ منظر کریه و مخبر ناستوده و عقلِ اندک و سفه بسیار و خشم غالب و رحمت قاصر، و با این همه از جمال روز عالم‌افروز محجوب و از نور خرشید جهان آرای محروم، و دشوارتر آنکه حدت و تنگ‌خویی بر احوال او مستولی است و تهتک و ناسازواری در افعال وی ظاهر. از این اندیشه ناصواب درگذرید و کارها به رای و خرد خویش در ضبط آرید. و تدارک هریک بر قضیت مصلحت واجب دارید چنانکه خرگوشی خود را رسول ماه ساخت، و به رای خویش مهمی بزرگ کفایت کرد.» مرغان پرسیدند: «چگونه؟»
جمال گل گواه آمد که بخشش‌ها ز شاه آمد اگر چه گل بنشناسد هوای سازواری را
خاموش کنم اگر چه با من در نطق و سکوت سازوارید
با جمله سازواری ای جان به نیک خویی این جا که اصل کار است جانا چرا نسازی
کی باشد این بخیلی با وی به دادن دل کی باشد از لبانش یکباره سازواری