سارنگ

معنی کلمه سارنگ در لغت نامه دهخدا

سارنگ. [ رَ ] ( اِ ) بمعنی سارنج است که مرغک سیاه ضعیف باشد. ( برهان ). سالنج. || نام سازی است. ( انجمن آرا ). سازی است چون کمانچه که با کمان کشند. رجوع به سارنج شود. بمعنی عالم است که ناسوت گویند. چنانک آرنگ لاهوت و بیرنگ اجسام علوی و رنگ عناصر و رنگارنگ موالید است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) .
سارنگ. [ رِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان کاخک بخش جویمند شهرستان گناباد. کوهستانی ، هوای آن معتدل ، و آب آن از قنات ، و محصول آن غلات و تریاک و میوه است ، 85 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند. راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).
سارنگ. [ رَ ] ( اِخ ) از امرای سلطان فیروز شاه بود، و بعدها هنگام حمله پیرمحمد جهانگیر پسر امیرتیمور گورکان به ملتان حکومت آنجا و صاحب اختیاری هند را داشت و مغلوب پیرمحمد گردید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 471 و 480 شود.

معنی کلمه سارنگ در فرهنگ معین

(رَ ) (اِ. ) ۱ - سار. ۲ - سازی است مانند کمانچه که با آرشه نواخته می شود.

معنی کلمه سارنگ در فرهنگ عمید

گوشه ای در آواز دشتی و بیات تُرک که این دو را به هم مرتبط می کند.

معنی کلمه سارنگ در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - پرنده ایست سیاه رنگ ساری سار . ۲ - یکی از فروع دستگاه شور. ۳ - سازیست چون کمانچه که با کمان نوازند.
از امرای سلطان فیروز شاه بود

معنی کلمه سارنگ در فرهنگ اسم ها

اسم: سارنگ (پسر) (فارسی) (پرنده، هنری) (تلفظ: sārang) (فارسی: سارنگ) (انگلیسی: sarang)
معنی: نام پرنده ای کوچک به رنگ سیاه، سار، ساری، ( در موسیقی ایرانی ) گوشه ای در آواز ابوعطا، نام سازی مثل کمانچه ( سارنگی )، نام یکی از گوشه های موسیقی ایرانی

معنی کلمه سارنگ در ویکی واژه

سار.
سازی است مانند کمانچه که با آرشه نواخته می‌شود.

جملاتی از کاربرد کلمه سارنگ

نسیم مشک دهد بوی سبزه و سنبل صلای عیش زند صوت صلصل و سارنگ
یک حلقه پریشانی و یک سلسله شیدا یک ‌گله پرستویی و یک بادیه سارنگ
چمانی و نی و سنتور و تاره و سارنگ چغانه و دف و طنبور و بربط و مزهر
تابکی شور مخالف راست زن راه حجاز زنگ غم را پاک کن از زنگوله سارنگ کن
ما رنگ و نواز عشق سازیم مطرب چه زنی نوای سارنگ
زهره در رقص اندر آمد در زوایای فلک بسکه از سارنگ و چنگ افغان برآمد بم و زیر
با مهر تو نسرین دمد از پنجهٔ ضیغم با عدل تو شاهین رمد از سایهٔ سارنگ
خیز و خدّام مرا گو که بیارند به نقد یک دو رقاص و دو سارنگی و یک سرنایی