معنی کلمه سارغ در لغت نامه دهخدا
سارغ. [ رَ / رِ ] ( اِ ) چادرشب. سفره. بقچه. ( فرهنگ گیلکی ) ( فرهنگ لارستانی ). رجوع به سارخ ، سارغ ، سارق ، ساروغ ، ساروق شود.
سارغ. [ رِ ] ( ع ص ) خورنده خوشه انگور با بن. ( منتهی الارب ). || در بیت زیر ظاهراً بمعنی اعم نوشنده آمده است :
گردان برهر نوبری گل سارغ از مل ساغری
وان مل محک هرزری با گل محاکا داشته.خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 398 ).
سارغ. ( اِخ ) ( ... شرابدار ) بهنگامی که عبدالرزاق پسر بزرگ خواجه احمدحسن میمندی بقلعت نندنه موقوف بود کوتوالی آن قلعه را داشت و چون با عبدالرزاق بمهر رفتار کرده بود بعد از وزارت احمد حسن نواخت و خلعت یافت. رجوع به تاریخ بیهقی چ غنی - فیاض ص 149 و 150 شود.