( سآمت ) سآمت. [ س َ م َ ] ( ع اِمص ) بستوه آمدن. ( غیاث ) ( منتهی الارب ). معلوم شدن. ( غیاث ) ( منتهی الارب ) : اشتغال بشرح احوال بر یک کتاب فایت گرداند و به ملالت و سآمت رساند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 357 ). از ملازمت دیوان ملامت و سآمت شامل شده. ( جهانگشای جوینی ). سامت. [ س َ م َ ] ( حامص ) سیرآمدگی. رجوع به سآمت شود. سامة. [ سام ْ م َ ] ( ع ص ، اِ ) جانور زهردار گزنده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، سوّام. || مرگ. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). سامة. [ م َ ] ( ع اِ ) ( از: سوم ) گوی که بر سر چاه باشد. ج ، سِیَم. || رگهای زر در کان. || رگی است در کوه. || زر و سیم. || خیزران. ( منتهی الارب ). سامة. [ م َ ] ( اِخ ) محله ای است ببصره. ( منتهی الارب ) ( معجم البلدان ). و آن را بنوسامة نیز گویند. سامة. [ م َ ] ( اِخ ) نام پسر لوی بن غالب که ابراهیم سامی بن حجاج به وی منسوب است. ( منتهی الارب ). سامة. [ م َ ] ( اِخ ) نام جماعتی از بصره. ( منتهی الارب ). سامة. [ م َ ] ( اِخ ) موضعی است مرعرب را. ( منتهی الارب ) ( معجم البلدان ).
۱ - ( مصدر ) ملول شدن بستوه آمدن بیزار گردیدن . ۲ - ( اسم ) دلتنگی ملامت . سیر آمدگی
معنی کلمه سآمت در ویکی واژه
دلتنگی، ملامت.
جملاتی از کاربرد کلمه سآمت
گویی زمن مزاج فلک را ملالتی است وز لفظ من دماغ جهان را سآمتی
و چندانکه زیردستان جنود زیادت باشند دل مشغولی به کار ایشان و حفظ تربیت و وجوه ارزاق در زیادت بود، چه آن قوم هیچ مؤونت کفایت ناکرده بنقد سبب مزید فکر و حیرت و کراهیت او می شوند و چنین کس اگرچه در تصور خلق توانگر و بی نیاز بود اما در حقیقت از همه درویش تر باشد، چه درویشی عبارت از احتیاج است و احتیاج به اندازه محتاج الیه، پس هر که در سد حاجت او مواد دنیاوی بیشتر بکار شود درویشی او بیشتر بود، و هر که حاجت او به منافع و مواد کمتر بود توانگری او بیشتر بود، و از انیجاست که اغنی الاغنیاء خدای، تعالی، است که او را به هیچ چیز و هیچ کس احتیاج نیست و ملوک محتاج ترین خلق اند به مقتنیات و اموال، پس درویش ترین خلق ایشان باشند. و امیر المؤمنین ابوبکر صدیق، رضی الله عنه، گفته است در خطبه ای که أشقی الناس فی الدنیا و آلاخره الملوک، بعد ازان صفت ملوک کرده است و گفته که هر که به درجه پادشاهی رسد خدای رغبت او از آنچه در تصرف او بود صرف کند تا بر طلب آنچه در تصرف دیگران بود حریص گردد، و اسباب انقطاع حیات او بسیار شود، و استشعار بر دل او استیلا یابد؛ بر اندک حسد برد و از بسیار در خشم شود و از سلامت سآمت نماید و از ادراک لذت بهاء و شکوه محروم ماند، نه از چیزی اعتبار گیرد و نه بر کسی اعتماد کند، و مانند درم روی کشیده و سراب فریبنده به ظاهر شادی نمای و در باطن اندوه افزای باشد، و چون دولت او به آخر رسد و ماده عمر منقطع شود حق، سبحانه و تعالی، بر مقتضای عدالت با او در حساب مناقشت کند و در عفو مضایقت ألا ان الملوک هم المرحومون. تا اینجا سخن اوست، و الحق درصفت احوال ملوک بر هدف صواب زده است.