زوبینی
معنی کلمه زوبینی در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه زوبینی
هر خار بنی یافتم و زوبینی هر شاخ گیایی ز کیایی دیدم
جهان و سیدرکابزن کیا و امیرنوپاشا - درملات گردآیند و به رایزنی برای همبستگی بیشتر و ایستادگی در برابر گسترش جویی سادات بپردازند. برآیند آن گردهمایی از پیش آشکار بود، سیدرکابزن کیا به ناگهان با زوبینی که در دست داشت، به چشم امیر جهان زد و او را کشت. با مرگ امیر جهان لشکر همراه او به رهبری محمدبن جلال الدین سپهسالار لاهیجان از ملات گریخت و به لاهیجان بازگشت تا از لاهیجان در برابر تازش امیر نوپاشا پاسداری کند.
از تو جانها روی شسته همچو از باران سمن بی تو دلها گشته محکم همچو زوبینی گیا
بلا از تست زوبینی زهی دوست نداری هیچ مغزی و توئی پوست
نهد هر لحظه از هجران مرا بر جان و دل داغی زند از غمزه هر ساعت مرا بر سینه زوبینی
و مردم آمل بیشتر آن بود که بگریخته بودند و در بیشهها پنهان شده. درین میانها مردی فقّاعی حاجب بگتغدی رفته بود تا لختی یخ و برف آرد. در آن کران آن بیشهها دیهی بود، دست در دختری دوشیزه زد تا او را رسوا کند، پدر و برادرانش نگذاشتند، و جای آن بود، و لجاج رفت با این فقّاعی و یارانش و زوبینی رسید فقّاعی را.
موی چون تاب خورده زوبینی است مژه چون آب داده پیکانیست