زنگباری

معنی کلمه زنگباری در لغت نامه دهخدا

زنگباری. [ زَ ] ( ص نسبی ) معروف است که مردم زنگبار باشد. ( برهان ) ( از آنندراج ). از: «زنگبار» + «ی » ( نسبت ). ( حاشیه برهان چ معین ). منسوب به زنگبار. اهل زنگبار. از مردم زنگبار. ( فرهنگ فارسی معین ). منسوب به زنگبار. ( ناظم الاطباء ). || صمغی را نیز گویند سیاه که از درخت صنوبر گیرند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ). صمغ صنوبر باشد... ( جهانگیری ). صمغ درخت صنوبر. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه زنگباری در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - منسوب به زنگبار اهل زنگبار از مردم زنگبار . ۲ - صمغی سیاه که از درخت صنوبر گیرند ٠

جملاتی از کاربرد کلمه زنگباری

زلف چون دربند روم روی اوست من چرا در زنگباری مانده‌ام
چون چشمت آب گیرد پیشت یکی بود هندی و زنگباری و آلانی و فرنگ
گدایان دمشقی را نگر سامان سلطانی خداوندان یثرب را شمار زنگباری‌ها
ز شامش صدشکن بر زنگبارست ولی هرچین ز شامش زنگباریست
گرچه چین پیوسته در ابروی مشکینت خطاست در خم زلف تو هر چین زنگباری دیگرست
چو بحر شب برامد از کناری همه چین گشت همچون زنگباری
هر چنبری چو ماری، هر شقه‌ای تتاری هر حلقه زنگباری، از طره بر جبینت