زنجیل

معنی کلمه زنجیل در لغت نامه دهخدا

زنجیل. [ زِ ] ( معرب ، اِ ) معرب زنجیر فارسی است که عربان از آن فعل هم ساخته اند: زنجله بزنجیل ؛ قیده بسلسله. رجوع به نقودالعربیه ص 47، 95، 174، و زنجیر شود.
- زنجیل الدراهم . رجوع به زنجیرالدارهم و نقودالعربیه ص 176 شود.
زنجیل. [ زِ ] ( ع ص ) مرد سست اندام و ضعیف. زئجیل. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
زنجیل. [ زِ ] ( ع اِ ) نوعی زیتون بلند. ( از دزی ج 1 ص 606 ). || آبی که از زیتونهای بهم آنباشته بهم رسد. ( دزی ایضاً ).

جملاتی از کاربرد کلمه زنجیل

هفتم مراقبت دل شیخ کردن است باید که پیوسته دل با دل شیخ دارد و از دل شیخ مدد میطلبد که فتوحات غیبی و نسیم نفحات الطاف ربانی ابتدا از دریچه دل شیخ بدل مرید رسد. زیراک مرید اول حجب بسیار دارد و توجه بحضرت عزت بشرط نتواند کرد که او خو کرده عالم شهادت است چون پیوند ارادت محکم بود توجه او بدل شیخ آسان دست دهد. و دل شیخ متوجه حضرت است و پرورده عالم غیب هر لحظه از غیب بدل شیخ فیضان فضل ربانی میرسد و از دل شیخ بحسب توجه دل مرید بدل شیخ مددهای غیبی بدل مرید میرسد تا دل مرید اول بواسطه از غیب مدد گرفتن خوی کند و پرورش یابد آنگه بتدریج بدل رسد که قابل فیض بی‌واسطه شود که «وسقیهم ربهم شراباً طهورا ابتدا اگرچه همین شراب باشد و لیکن در جام ولایت شیخ بدو دهند که «یسقون فیها کاسا کان مزاجها زنجیلا» پس در جام نبوت محمد علیه الصلوه ساقی حق شراب طهور شهود بی‌واسطه در دهد که «وسقیهم ربهم شراباً طهوراًً».بیت
نه اندر خورد این خم های نیلیست شرابی کش مزاج زنجیلیست