زرنشان

معنی کلمه زرنشان در لغت نامه دهخدا

زرنشان. [ زَ ن ِ ] ( ن مف مرکب ) نوعی از صنعت کوفت ، مثل ته نشان که بر قبضه و ساز شمشیر از طلا کنند و صانع آن را زرنشان گر خوانند. ( آنندراج ). شمشیر فولادی که با زر آن را منقش کرده باشند و زرنگار و مذهب. ( ناظم الاطباء ) :
شمشیر زرنشان تو چون تیغ آفتاب
اسباب قتل نیست اساس تجمل است.زکی ندیم ( از آنندراج ).در کف سپرش نه زرنشان است
خورشید سپر خود آسمان است.محسن تأثیر ( ایضاً ). || در بیت زیر ظاهراً بمعنی زرین ، چون زر و زرد آمده است :
بروز بزم ز کف تو زر چنان بارد
که از شجر ورق زرنشان ز باد خزان.سوزنی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

معنی کلمه زرنشان در فرهنگ عمید

۱. ویژگی چیزی که بر آن ریزه ها یا تارهای زر نشانده باشند، مُذهّب: شمشیر زرنشان تو چون تیغ آفتاب / اسباب قتل نیست اساس تجمل است (زکی ندیم: لغت نامه: زرنشان ).
۲. [قدیمی] طلایی.
۳. (اسم، صفت فاعلی ) [قدیمی] کسی که پیشه اش تذهیب و طلاکاری است، تذهیب کار، زرنشانگر.

معنی کلمه زرنشان در فرهنگ فارسی

زرنگار، زرنشاننده، پیشه آن تذهیب وطلاکاری است
نوعی از صنعت کوفت شمشیر فودی که با زر آن را منقش کرده باشند و زرنگار و مذهب .

معنی کلمه زرنشان در فرهنگ اسم ها

اسم: زرنشان (پسر) (فارسی) (تلفظ: zar-neshan) (فارسی: زرنشان) (انگلیسی: zarneshan)
معنی: زرنگار، نوعی صنعت در طلاکاری

جملاتی از کاربرد کلمه زرنشان

در سالهای ۱۶۳۲–۱۶۳۳ میلادی، منوچهر خان، حسن ابن سعد قائنی، استاد ملک حسین نقاش اصفهانی و رضوان بیگ زرنشان را استخدام کرد که یک کره سماوی بسازند که بعدها به نام کره منوچهر شناخته شد.
هم به فرق تو زرنشان مغفر هم بدست تو سیمگون صمصام
خطا نکرده به تدبیر ملک دست از پای گذشته از سر دیهیم زرنشان رستم
از ورق گردانی بال هما غافل مشو ای که می لرزی به چتر زرنشان اعتبار
شاهی که چون سحاب کفش زرفشان شود چون بخت او بسیط زمین زرنشان شود
یکی از صنعتگران اسلحه ساز مشهور عصر فتحعلی شاه (خاچاطور ببوریان زرنشانی) بود. او از ارمنیان تفلیس بود که در ۱۸۲۶م در جنگ‌های ایران و روس در نزدیکی شهر ایروان به اسارت ایرانیان درآمد. چون در قفقاز بسیار مشهور بود برای اینکه ناشناس بماند خود را گورگن نامید. فتحعلی شاه به او لقب (اوستاباشی) داد و کارگاهی در اختیار او گذاشت.
عیدست و جام زرنشان از می‌گران‌بار آمده هر زاهدی دامن ‌کشان در دیر خمار آمده
بروز بزم ز کف تو زر چنان بارد که از شجر ورق زرنشان ز باد خزان
می‌دید کاش گونه زردم در آینه آن‌کس که روی آینه را زرنشان ندید